موندیال استودیو | فصل ۱ – اپیزود ۱
پادکست موندیال استودیو با اجرای فرید آذر هر هفته مهمانی دارد که تجربههای مهاجرت، خروج از ایران، تحصیل در کشور دیگر و در آخر پیدا کردن کار و مسیر زندگی را با ما به اشتراک میگذارد. هدف این گفتگو، این است که شما تصویر درست و واقعبینانهای از مهاجرت و تحصیل در خارج ایران داشته باشید.
در اپیزود شماره یک، گفتگویی داریم با بهزاد فارغ التحصیل مقطع دکتری رشته هوش مصنوعی از دانشگاه پلی تکنیک مونترال کانادا. بهزاد در حال حاضر در یک شرکت نرمافزاری در مونترال کانادا به عنوان دیتا ساینتیست و تحلیلگر داده مشغول به کار است.
فرید: سلام، من فرید آذر هستم. پنج سال است که به کانادا مهاجرت کردهام و معلم رسمی مقاطع راهنمایی و دبیرستان در ونکوور کانادا هستم. پادکست موندیال استودیو با هدف اطلاعرسانی و آگاهسازی به افرادی که قصد مهاجرت از ایران را دارند و یا مهاجرانی که به تازگی از ایران مهاجرت کرداند، تهیه شده است.
در هر اپیزود، مهمانی که تجربه مهاجرت را پشت سر گذاشته، تجربه هایش را از قبیل مهاجرت، تحصیل، کار و مسائل دیگر مهاجرت، با شما به اشتراک خواهد گذاشت. امیدواریم این گفتگو ها راه های بهتر، درست تر، منطقی تر، واقعی تر و واقع بینانه تر در پیش روی شما قرار دهد. از همراهی شما خیلی ممنونم.
فرید: سلام بهزاد.
بهزاد: سلام.
فرید: خیلی ممنون که دعوت ما را پذیرفتید.
بهزاد: خواهش می کنم، باعث افتخارم است.
فرید: لطفاً کمی خود را معرفی کنید تا به سراغ مسائل مهمتر هم برویم.
بهزاد: بسیار خوب، بهزاد هستم. ساکن مونترال کانادا، ۳۶ ساله.
چرا تحصیل در این رشته؟
فرید: می دانیم که شما تحصیلات خود را در رشته کامپیوتر به پایان رسانید. اما داستان شروع تحصیل در این رشته برای شما به چه صورت است؟ به ایران باز گردیم، دوران تحصیل شما در دانشگاه. بهزاد، چرا این رشته را برای تحصیل انتخاب کردی؟
بهزاد: در حقیقت هنگام ورود به دانشگاه، رشته مورد علاقه من برای تحصیل، رشته مکانیک بود. اما همان طور که میدانید در ایران برای ورود به دانشگاه باید کنکور داد و کنکور به شما رتبه خاصی میدهد و شما باتوجه به رتبهای که در کنکور کسب میکنید، انتخاب رشته کرده و به دانشگاه میروید.
شانس من به این صورت رخ داد که من در مقطع لیسانس در رشته کامپیوتر در دانشگاه شهید بهشتی پذیرفته شدم و توانستم با موفقیت مهندسی کامپیوتر رشته نرم افزار را در مقطع لیسانس در این دانشگاه به اتمام برسانم. پس از کسب مدرک لیسانس سعی بر مهاجرت کردم، اما متوجه شدم که کمی دیر اقدام کردهام و در نهایت مجدد تصمیم به ادامه تحصیل در مقطع فوق لیسانس گرفتم و توانستم در دانشگاه شریف در رشته مهندسی نرم افزار ادامه تحصیل بدهم.
همزمان با تحصیل در دانشگاه شریف تصمیم به مهاجرت را در ذهن داشتم و سعی کردم مشکلات و موانع ایجاد شده را کم کم از بین ببرم. پس از اتمام تحصیل در مقطع فوق لیسانس تصمیم قاطع برای مهاجرت گرفتم و با خودم گفتم هر طور شده به خارج از کشور مهاجرت خواهم کرد.
در سال ۲۰۱۱ من توانستم در مقطع فوق لیسانس از دانشگاه شریف فارغ التحصیل شوم. در سال ۲۰۰۹ و ۲۰۱۰ همزمان با تحصیل، کار هم میکردم. تا اینکه سرانجام در سال ۲۰۱۱ توانستم مهاجرت کنم. مهاجرت من از نوع مهاجرت تحصیلی بود. توانستم یک پذیرش از یک دانشگاه در مونترال کانادا در مقطع دکترا در علوم کامپیوتر و زیر شاخه هوش مصنوعی، دریافت کنم.
در ابتدا برای کدام کشورها اقدام کردید؟
فرید: مسیری که شما چیدهاید، مسیری بسیار زیبا و البته برای خودت، دشوار بوده است. بهزاد، زمانی که شما تصمیم گرفتید تا برای ادامه تحصیل در مقطع دکترا در خارج از کشور اقدام کنید، در کدام مناطق تحصیلی اقدام کردید؟
بهزاد: در دانشگاه شریف تقریباً همه تلاش بر مهاجرت کردن دارند. به عبارت دیگر همه برای ادامه تحصیل در خارج از کشور تلاش میکنند. برادر خودم، دو سال قبل از من اقدام به مهاجرت کرده بود و در آن زمان به سمت آمریکا رفته بود. در حقیقت من نیز در جو مهاجرت قرار گرفتم. ولی از طرفی هم زمانی که کمی بزرگتر شدم و به سرکار رفتم، متوجه شدم که در خارج از ایران موفقتر خواهم بود.
با وجود اینکه به نسبت سن و سابقه کاری خودم، در کاری مناسب استخدام شده بودم، حقوق و مزایای خوبی نسبت به شرایط خودم در آن زمان داشتم، اما وقتی خودم را با دوستانم که در خارج از کشور مشغول به کار بودند مقایسه میکردم، متوجه میشدم حقوقی که در ایران دریافت میکنم نسبت به خدماتم در سایر کشورها، کمتر است. کم کم این حس به من دست داد که با وجود اینکه من فارغ التحصیل دانشگاه شریف هستم، باید بسیار تلاش کنم تا به شرایط ایدهآل خودم برسم.
در نتیجه تصمیم گرفتم تا مهاجرت کنم. در ابتدای کار هیچ ایدهای برای مهاجرت نداشتم. کانادا، آمریکا، استرالیا و کشورهای اروپایی، برای من تفاوتی نداشتند. شاید برای شما هم جالب باشد که بدانید در آن دوران که تصمیم به مهاجرت گرفتم، من حتی نمیدانستم که کِبِک در کانادا قرار دارد. یعنی تا این حد جغرافیای من ضعیف بود. تصورم از کبک یک کشور مستقل در یکی از دو قطب شمال و جنوب بود.
در نتیجه شروع به کار برای مهاجرت کردم. در ابتدای کار حدود ۱۰۰ تا ۱۵۰ ایمیل به اساتید مختلف در دانشگاههای متفاوت زدم. اساتیدی از دانشگاههای مختلف در آمریکا، کانادا، استرالیا و اروپا. محتوای ایمیل من به این صورت بود که بعد از معرفی خود، به آنها میگفتم که قصد ادامه تحصیل در دانشگاه شما را دارم و خوشحال میشوم با شما همکاری کنم و در ادامه ایمیل یک رزومه از خودم برای آنها ارسال میکردم.
در آن زمان هیچ هدف خاصی برای انتخاب یک دانشگاه و یا یک منطقه خاص جهت مهاجرت نداشتم. هرچند که در آن زمان به ما میگفتند که آمریکا برای ادامه تحصیل شرایط دشوارتری نسبت به سایر مناطق دارد. انتخاب شدن مونترال برای مهاجرت و ادامه تحصیل من تقریبا شبیه انتخاب شدنم در رشته کامپیوتر در مقطع لیسانس بود.
درباره مکاتبه با دانشگاهها و اساتید برای ما توضیح دهید
فرید: چقدر جالب. بهزاد، این سوال ممکن است سوال بسیاری از مخاطبان و خوانندگان این مطلب نیز باشد، همچنین برای خود من به عنوان کسی که علوم انسانی خوانده است، بسیار جالب است. وقتی شما از ایران به یک استاد برای تحصیل در مقطع دکترا ایمیل میزدید، در ایمیل خود چه چیزهایی مینوشتید و چه نکاتی را بیان میکردید؟
بهزاد: من در آن زمان، از دوستانم در دانشگاه شریف در مورد نحوه ایمیل زدن، برنامهریزی برای مهاجرت و راههایی که برای این کار انتخاب میکردند، سوال میکردم. الگویی که به من نشان داده شد این بود که اول، کشورهایی که اولویت تحصیل دارم را انتخاب کنم، دوم دانشگاههایی که در آن کشورها برای تحصیل تمایل دارم انتخاب کنم را بشناسم و سوم اساتید این دانشگاهها را پیدا کنم و به آنها ایمیل معرفی بزنم.
دانشگاهها در خارج از کشور گستره متفاوتی دارند. از دانشگاههای بسیار خوب معادل دانشگاه شریف تا دانشگاههای سطح پایینتر. منظور از دانشگاههای سطح پایینتر این نیست که از لحاظ علمی پایینتر باشند، بلکه منظور ما شرایط متفاوت آنها نسبت به دانشگاههای بسیار خوب آن کشور است. برخی از این شرایط متفاوت میتواند، شهریههای سنگین و شرایط زندگی دانشجویی دشوارتر باشد. این دانشگاهها برای ورود و پذیرش دانشجو سختگیری آنچنانی ندارند. اما همه دانشگاههای خوبی هستند.
یکسری از دانشگاهها ممکن است شرایط به خصوصی را برای جذب دانشجو داشته باشند. به طور مثال، ممکن است دانشگاهی به شما بگوید که شما باید حداقل ۱۰ مقاله ثبت شده داشته باشید تا بتوانید وارد دانشگاه شوید. در هر حال دانشجو باید بر اساس قابلیتهایی که دارد، دانشگاههای مناسب خود را پیدا کرده و با اساتید رشته مد نظر، ارتباط برقرار کند. من این اساتید را پیدا کردم و یک مایکروسافت اکسل برای خودم ایجاد کردم. در آن لیست تمامی کشورها، شهرها، رشتهها و اساتید دلخواه خود را با توجه به اولویتها و معیارهای خودم ثبت کردم، از بهترین به بدترین.
سپس سعی کردم تا بر اساس هر استاد، رزومه متناسب با وی را، در مورد خودم جهت ارسال در ایمیل تنظیم کنم و در آن بعد از معرفی خود و توضیح سوابق به طور مختصر و مفید، درخواستها و اهداف آینده خود را ارائه میدادم.
موضوعی که در ارسال این ایمیلها رایج است، این است که ایمیل باید به گونهای تدوین شود که در عین سادگی و کوتاه بودن، اطلاعات کامل را به استاد منتقل کند. بیوگرافی، شرح رزومه و قسمت درخواستها، هر کدام باید به نحوی تهیه شده باشند که استاد، زحمت خواندن آن را به خود بدهد و نباید طولانی باشد، به طوری که از خیر خواندن آن بگذرد.
همینطور نباید آنقدر مختصر باشد که اطلاعات مهم و حیاتی را در مورد رزومه، بیوگرافی و شرح درخواست در آن حذف شده باشد. درعین کوتاه بودن باید کامل باشد. پس از تایید استاد، وی شخصاً در مورد تکمیل اطلاعات به شما ایمیل خواهد زد و از شما اطلاعات کاملتر را میخواهد. بیشتر اساتیدی که به آنها ایمیل زدم، به سمت کانادا و آمریکا بودند و همه سعی خودم را کردم تا رزومه خود را متناسب با هر استاد جداگانه تدوین کنم تا کارایی آن را به حداکثر ممکن برسانم.
موضوعی که در این باره به من بسیار کمک کرد، الگوهایی بود که از دوستانم در دانشگاه برای تدوین ایمیلهایم دریافت میکردم. از دوستانم ایمیلهایی که برای استادهایشان در خارج از کشور ارسال میکردند را میگرفتم و پس از بررسی دقیق آنها، سعی میکردم از قالب نوشتار و سایر نکاتی که در آنها رعایت کرده بودند در رزومهسازیهای خودم استفاده کنم.
به هر حال ایمیلهایم را به اساتیدی که پیدا کرده بودم، ارسال کردم. با توجه به چیزی که به یاد دارم، بعد از ارسال ایمیلها حدود ماکزیمم ١٠ ایمیل از سوی اساتید پاسخ داده شد. از آن ١٠ ایمیل پاسخ داده شده، حدود ۵ نفر از آنها با آوردن بهانههایی به طور محترمانه درخواست من را رد کردند. اما ۵ مورد باقی مانده تقریباً درخواست من را قبول کردند، اما با ارائه شرایط مخصوص به خودشان.
برای مثال، یکی از اساتید طی ایمیلی که برای من ارسال کرد به من گفت که برای مقطع دکترا به شما نیازی نداریم اما در صورتی که تمایل به تحصیل در مقطع فوق لیسانس داشته باشید، شما را جذب خواهیم کرد. اما من قبول نکردم و به استاد مذکور خاطر نشان کردم که برای خروج، شرایط محدودی دارم و مشکلات نظام وظیفه برای من پیش خواهد آمد.
همانطور که میدانید، در ایران برای پسرها، اگر برای معافیت از سربازی در داخل کشور از معافیت تحصیلی فوقلیسانس استفاده کنند، نمیتوانند برای مهاجرت و خروج از کشور نیز، از معافیت تحصیلی فوقلیسانس به طور مجدد استفاده کنند. یعنی اگر من در داخل کشور مدرک فوق لیسانس را گرفته باشم، نمیتوانم برای خروج از کشور از این نوع معافیت استفاده کنم. باید حتماً از معافیت از نوع ادامه تحصیل در مقاطع بالاتر استفاده کنم.
در نهایت از آن ۱۰۰ استادی که به آنها ایمیل داده بودم، ۲ الی ۳ استاد و دانشگاه باقی ماند که پیشنهادات خوبی برای من داشتند. پیشنهادهای باقی مانده به تنهایی سر مسئله پول بود. هر کدام شرایط خود را داشتند. یکی مبلغ مشخصی را برای پرداخت تعیین میکرد، یکی دیگر میگفت هزینه بابت تحصیل به من پرداخت نمیکند و یکی دیگر شرایط به خصوصی را برای پرداخت حقوق و دستمزد بیان میکرد.
در آخر، روند به گونهای صورت گرفت که من توانستم در دانشگاه پلی تکنیک مونترال در رشته هوش مصنوعی در مقطع دکترا قبول شوم. استادی که از طریق او، وارد این دانشگاه شدم استاد خوبی بود و شناخت جزئی از او داشتم. چرا که چند ایرانی در آزمایشگاه این استاد، سابقه کار داشتند و بعد از پرسش و از آنها توانستم به این شناخت دست یابم. نحوه پیدا کردن دانشجوهای ایرانی این استاد برای خودم بسیار جالب بود. در آن زمان از طریق فیسبوک توانستم پیج استاد را پیدا کنم. از طریق دنبال کنندهها دانشجوهای ایرانی وی را پیدا کردم و به آنها پیام دادم و از آنها در مورد دانشگاه و استاد پرس و جو کردم.
فرید: چقدر عالی و چقدر هوشمندانه عمل کردی بهزاد. همانطور که خودت میدانی، این اتفاق بسیار میافتد که بچههای ایرانی با استادی برخورد میکنند که اصلاً مطابق انتظار آن ها نبوده و بسیار از وضعیت اتفاق افتاده شاکی هستند.
بهزاد: احتمالا الان خوانندگان این مقاله فکر میکنند منظورم از آزمایشگاه، یک محل پزشکی و پوشیدن روپوشهای سفید است. اما باید بگویم که اینطور نیست، آزمایشگاه ما سالنی با چند رایانه بود که دانشجوها از آن استفاده می کردند.
آنطور که به یاد دارم، در آزمایشگاه ما دانشجوهای سه استاد متفاوت کار میکردند. یکی از آن استادها بسیار سختگیر بود و نکته جالب این بود که حقوق بسیار خوبی هم میداد. اما نکته قابل توجه این بود که اصلاً به دانشجوها کمک نمیکرد و انتظارات بسیار بالایی از دانشجوها داشت.
به طور مثال، اگر شما در سال اول ورودتان، دو مقاله بدون کمک استاد ارائه نمیدادید، رسماً نامه برگشت شما را به شما تحویل میداد. من خودم به شخص دیدم که این اتفاق برای یکی از دانشجوها افتاد، درست است که او به کشورش برنگشت اما، با مشکلات زیادی روبرو شد که مهمترین آن ها این بود که مجبور شد در آن فرصت کم، به دانشگاههای مختلف سر بزند تا بتواند یک دانشگاه را به عنوان جایگزین انتخاب کند. فاجعه پیش نمیآید اما دردسر های خاص خودش را هم دارد.
منظور از هزینهای که به دانشجوها پرداخت میشود، چیست؟
فرید: منظور از هزینهای که به دانشجوها پرداخت می شود، چیست؟
بهزاد: خود مردم کانادا، خیلی کم به سراغ مقطع دکترا میروند. دانشجویان دکتری و فوق دکترا در واقع میتوان گفت به صورتی، کار میکنند. زمانی که در حال انجام تحقیقات هستند و زمانی که یک مقاله را به ثبت می رسانند، می توانند برای دانشگاه یک اعتبار کسب کنند. این حرکت در اصطلاح، نوعی کار محسوب می شود و در کانادا هر کسی که کاری انجام میدهد، باید حقوق دریافت کند.
به این دانشجوها به اصطلاح دستیار تحقیقاتی میگویند و حقوق این افراد تقریباً از نوع حقوق پایه است. سعی میکنند در حد این که دانشجو زندگی روزمره خود را بگذراند، مخارج او را تامین کنند. به طور کلی، حقوق دهی در کانادا بسیار با شیوه مرسوم در ایران متفاوت است. در کانادا برای پرداخت حقوق هیچ شوخی در کار نیست. اگر راندمان کاری نداشته باشید، به شما حقوقی تعلق نمیگیرد.
استاد ما نیز در کانادا شرایط خاص خودش را داشت. نه به این شدت سختگیر، اما چارچوبهای خودش را داشت. دانشگاه ما هر دو الی سه ماه یک بار، یک ارزیابی انجام میداد تا در آن راندمان کاری دانشجویان و کارمندان را بررسی کند. قرارداد من در دانشگاه هر سه ماه یکبار تمدید میشد و حقوق من نیز تقریباً هر دو هفته یک بار، به حسابم واریز میشد.
دانشگاه با دانشگاه فرق میکند و هر دانشگاه شرایط خاص خودش را دارد. ممکن است در دانشگاهی در همان ابتدای ورود، حقوق ۵ سال اول یک دانشجوی دکترا یکجا به حساب او واریز شود و در دانشگاهی دیگر، تعیین کنند تا مدتی معین، حقوق به دانشجو تعلق نمیگیرد. حقوق دریافتی من خرج و مخارج زندگیم را به عنوان یک دانشجو در خارج از کشور میداد.
معمولا حقوق دریافتی دانشجو هزینه اجاره خانه، موبایل، اینترنت، خوراک و مایحتاج روزانه را تامین میکند. تقریبا میتوان گفت که تمام دانشجوهای مقطع دکترا میتوانند هزینههای لازم زندگی را از حقوق خود تامین کنند، چرا که به عنوان دانشجوی مقطع دکترا برای دولت کانادا، کار میکنند و در نتیجه حقوق دریافت میکنند. اما این موضوع برای دانشجو های مقطع فوق لیسانس صدق نمیکند. دانشجویان مقطع فوق لیسانس حقوقی در قبال کار در دانشگاه دریافت نمیکند، اما اکثر دانشجویان مقطع دکترا حقوق دریافت میکنند.
برای کسب درآمد بیشتر به عنوان دانشجوی دکتری چه کارهایی میتوان انجام داد؟
فرید: در مورد مسائل مالی در کانادا صحبت میکنیم. متوجه شدیم که با حقوق دریافتی دانشجویان دکترا از سمت دانشگاه، زندگی روزمره و عادی دانشجویان کاملاً تامین میشود؛ میخواهم بدانم اگر کسی درآمد بیشتری بخواهد و خواهان کار بیشتر باشد، آیا این اجازه از لحاظ قانونی برای دانشجویان دکتری وجود دارد؟
بهزاد: دانشجویان به طور قانونی، اجازه ۲۰ ساعت کار در هفته را دارند. این قانون در زمان تحصیل من وجود داشت و ممکن است اکنون چند ساعت کاری تفاوت پیدا کرده باشد. اما به نظرم هنوز همان منوال در حال انجام باشد.
به هر حال دانشجویان با ویزای تحصیلی کانادا، به طور قانونی میتوانند ۲۰ ساعت در هفته کار کنند. در اینجا حداقل حقوق برای یک ساعت کار حدود ۱۰ تا ۱۱ دلار است. ۱۱ دلار حقوق خوبی نیست اما، یک حقوق پایه خوب محسوب میشود. یعنی یک فرد میتواند با این حقوق زندگی روزمره و سطح متوسط خود را بگذراند.
در ایران، ممکن است افراد بتوانند در یک شرکت یا یک کار متناسب با رشته تحصیلی خود به صورت پاره وقت مشغول به کار شود. به عنوان مثال یک دانشجوی کامپیوتر میتواند یک کار پاره وقت در شیفت عصر در یک شرکت کامپیوتری و یا نرم افزاری پیدا کند، اما در کانادا اوضاع این طور نیست. در کانادا معمولا اکثر شرکتها ترجیح میدهند تا کارمندان تمام وقت برای خود استخدام کند و اکثر کارهای پاره وقت در اینجا، مشاغلی هستند که ربطی به رشته تحصیلی دانشجویان ندارند.
در اینجا بسیار مشاهده میکنید که دانشجویان در کتابخانه مشغول به کار باشند و یا در کارهایی مانند کافه، رستوارن، کار در سوپرمارکت و… . این کارها هم حقوق و مزایای آنچنانی ندارند، فقط در حد این است که تایم آزاد خود را با کار پر کنند و کمک هزینهای برای مخارج آنها باشد.
نکتهای که میتوانم در اینجا به شما بگویم این است که، مشکلی که درباره کار پاره وقت در مونترال وجود دارد این است که شهر مونترال یک شهر دوزبانه است و مردم این شهر علاوه بر زبان انگلیسی به زبان فرانسه نیز بسیار صحبت میکنند. بنابراین پیدا کردن شغلهای پاره وقت نیز برای بسیاری از افرادی که به یک زبان تسلط دارند، کار بسیار دشواری است. چرا که معمولاً کارهای پاره وقت کارهایی هستند که نیاز به روابط اجتماعی بالا و ارائه خدمات دارند، بنابراین افراد یک زبانه نمیتوانند از پس این مشاغل بر بیایند و دچار مشکل خواهند شد. چرا که ممکن است برای شما مشتری پیدا شود که فقط به زبان انگلیسی و یا فقط به زبان فرانسه تسلط داشته باشد و این کار را برای آن شخص، بسیار سخت میکند. اما بعضی مناطق و محلهها در مونترال وجود دارند که برای کارفرماها این موضوع اهمیتی ندارد که شما به یک زبان تسلط دارید یا به هر دو زبان.
در ارتباط با تسلط به دو زبان انگلیسی و فرانسوی در مونترال کمی برایمان توضیح دهید
فرید: خیلی ممنونم، نکته بسیار مهمی را به ما گوشزد کردی. به نظر من این موضوع بسیار مهم است که دوستانی که قصد مهاجرت به مونترال را دارند، بدانند که مونترال یک شهر دو زبانه است و برای کار دوم در مشاغل عمومی افراد نیازمند تسلط به هر دو زبان هستند. این مسئله، یک موضوع بسیار مهم درمورد مهاجرت برای مونترال است.
بهزاد: اگر بله درست است. نکتهای که باید به آن اشاره کنم این است که قانونی وجود ندارد در آن گفته شده باشد چون شما مسلط به دو زبان هستید باید استخدام شوید. دو زبانه بودن احتمال پیدا کردن شغل را برای شما بالا میبرد اما آن را قطعی نمیکند.
این موضوع در شهرهای دیگر متفاوت است؛ برای مثال در شهر تورنتو زبان رسمی مردم انگلیسی است و غالب مردم به زبان انگلیسی صحبت میکنند در نتیجه مهاجران نیز در این شهر به مشکل خاصی بر نخواهند خورد. اما در شهرهایی مثل مونترال، این نکته وجود دارد که مردم به دو زبان انگلیسی و فرانسه صحبت میکنند.
نکته ای که باید در مورد زبان انگلیسی به شما بگویم این است که، در زبان انگلیسی اعتماد به نفس ۷۰ درصد ماجرا را می سازد. من در ایران این اعتماد بنفس را نداشتم چرا که پارتنری برای تمرین و آزمایش سطح خودم در زبان، در ایران نداشتم. این موضوع باعث شده بود تا همیشه از زبان انگلیسی بترسم و یکی از نگرانیهای بزرگ من برای مهاجرت، تابو زبان انگلیسی باشد. همیشه در ذهنم این تصور وجود داشت که من زبانم خوب نیست.
بعد از مکالمات اولیه در ایمیل با استادم، استادم از من درخواست کرد تا در اسکایپ با هم صحبت کنیم. اتفاقاً در آن زمان من در سفر کیش بودم. این موضوع ذهنم را بسیار درگیر کرده بود. از طرفی ذهنم دائم به من میگفت که نیازی به این کار نیست، این مکالمه را تمام کن و پیشنهاد های باقی مانده را بررسی کن؛ اما از طرف دیگر، با خودم کلنجار میرفتم که مسئله بزرگی اتفاق نیفتاده و نهایتاً ممکن است در آخر کار به خاطر زبان انگلیسی ضعیف، من را رد کنند. این مسئله برای من بسیار استرس زا بود؛ اینکه برای اولین بار با یک فرد کانادایی به صورت آنلاین، انگلیسی صحبت کنم.
در نهایت، این چالش را قبول کردم. نکته جالب تر این بود که استادم در این مکالمه هیچ سوال تخصصی از من نپرسید و غالب مکالمه، در مورد مسائل عادی و زندگی شخصی من بود. برای مثال سوالی که هنوز به یاد دارم این است که استادم از من پرسید این بود که در زمستان چه فعالیتهایی انجام میدهم، که من در پاسخ به او گفتم در زمستان به اسکی میروم و استادم در جواب به من گفت که چه جالب من هم به اسکی میروم!
پس از آن کمی هم در مورد دانشگاه و رشته تحصیلی از من سوال کرد. من انتظار داشتم در این مکالمه استاد از من سوالات تخصصی درباره رشته و کارم بپرسد، اما اصلاً چنین سوالاتی مطرح نشد. بعدها من به این نتیجه رسیدم که هدف از این مکالمه، این بود که استاد ببیند که آیا من اعتماد به نفس کافی برای انجام مکالمه زبان انگلیسی را دارم و دوم اینکه چقدر جرات کار و برخورد با شرایط خاص را دارم.
این اتفاق در بعضی موارد، برای آنها افتاده است. مثلاً دانشجویی را از کشوری به دانشگاه دعوت کردند و پس از آمدن دانشجو متوجه شدند که دانشجو شجاعت صحبت به زبان انگلیسی را ندارد و یا شخصیت اجتماع پذیری ندارد، در نتیجه این موضوع باعث دردسر و ایجاد مشکلاتی برای آنها شده بود. نکته حرفم از بیان این موضوع، این است که وقتی کار به چنین مرحلهای میرسد، آدم نباید ته دل خودش را خالی کند. اتفاق خاصی نمیافتد، پس باید شجاعت خود را به خرج بدهید و تمام تلاش خود را بکنید.
معمولاً در این مکالمهها تا جایی که متوجه شدم، سوالات خاصی پرسیده نمیشود و بیشتر با محوریت همین مسائل مکالمه را انجام میدهند. استاد من شخص خوبی بود و سختگیری زیادی برای من نداشت. بعد از انجام مکالمه از من مدارک اولیه را درخواست کرد که برای آنها ارسال کنم و پس از آن ادامه روند اداری کار را در پیش گرفت.
جالبتر اینکه هنگام درخواست مدارک، استاد هیچ مدرک زبانی از من درخواست نکرد، همین که استاد تایید کرد که این دانشجو میتواند با من انگلیسی صحبت کند برای دانشگاه کافی بود. جالب است بدانید که حتی سفارت بیشتر از دانشگاه و استاد برای مدرک انگلیسی به من ایراد گرفت. سفارت از من برگه آیلتسم را برای تکمیل پرونده درخواست کرد و از من یک تاییدیه از سمت استاد درخواست کرد تا استاد تایید کند من به زبان انگلیسی مسلط هستم. نکته جالب اینجاست که این اتفاق تقریباً سه ماه بعد از انجام مصاحبه و تایید شدن من توسط دانشگاه صورت گرفت. سه ماه بعد از تایید من از طرف دانشگاه پلی تکنیک در مونترال، وقتی برای ویزا اقدام کردم و به سفارتخانه رفتم، سفارت از من این مدارک را درخواست کرد.
فرید: به نظر من، یکی از مدارک مهم و اصلی و پیش نیاز برای ثبت نام در دانشگاهها مدرک معتبر زبان انگلیسی می باشد.
بهزاد: بعد از آن در موقع ثبت نام من و ورود به دانشگاه، مدرک زبان انگلیسی با حداقل نمره ۸۰ تا ۸۵ نیاز بود. اما اگر دانشجویی نمره پایین تر کسب میکرد ولی در مصاحبه با استاد، استاد زبان انگلیسی او را تایید می کرد، باز هم دانشگاه به صورت مشروط آن دانشجو را جذب میکردند و معمولاً هم شرط بر این بود که دانشجو ظرف یک تایم مشخص، مدرک معتبر با نمره قابل قبول را به دانشگاه ارائه کند.
فرید: بله کاملا درست میگویید.این نکته، نکته بسیار مهم و حائز اهمیتی است. معمولاً بچه هایی که قصد مهاجرت از ایران را دارند، خیلی درگیر زبان می شوند که الحق هم مسئله بسیار مهمی است، اما نکتهای که لازم است در اینجا گفته شود این است که اگر فرد نمره های ۱۰ تا ۱۵ نمره پایین تر از حد نصاب نمره تاییدیه دانشگاه کسب کند، احتمال ثبت نام مشروط وی در دانشگاه، باز هم وجود دارد.
بهزاد: با توجه به وضعیت کنونی دلار، به نظرم کسی این ریسک را نمی پذیرد که هزینه پذیرش را بپردازد و این احتمال را به خود بدهد که دانشگاه به صورت مشروط، او را ثبت نام کند. به نظرم با توجه به شرایط کنونی، افراد زیادی این ریسک را نمیپذیرند.
توصیه من این است که قبل از اینکه اقدام کنید، اگر دانشجوی دکترا و یا دانشجوی فوق لیسانس برای تحقیقات هستید، استاد خودتان را در دانشگاه مد نظر انتخاب کنید و با او در این باره صحبت کنید و از او مشورت بگیرید. اگر بتوانید تاییدیه استاد را بگیرید و استاد شما را بخواهد، دانشگاه میتواند از این نمره زبان به صورت مشروط چشمپوشی کند.
به نظر من این نکته، نکتهای است که دانستن آن خالی از لطف نیست. برای مهاجرت، اینکه شما ۴ تا ۵ سال از عمرتان را در یک کشور دیگر می گذرانید، خصوصاً در مورد افرادی که در این سالها از شهر مبدا جابجا نشدهاند و در همان جا زندگی کردند، بعد از چند سال آن شهر، شهر شما میشود و شما به تمام ویژگیهای آن شهر عادت میکنید.
این موضوع در مورد من و شهر مونترال کاملا اتفاق افتاد. برخی اوقات که از مونترال به شهر دیگری سفر میکنم، حس غربت به من دست میدهد. اما وقتی که در مونترال هستم احساس میکنم در خانه و شهر خودم زندگی میکنم.
از تجربه مهاجرت به کانادا برایمان بگویید
من نمیدانم ادامه صحبت را از مهاجرت شروع کنم یا از کار. از مهاجرت شروع می کنم چون به نظرم هویت، یکی از دغدغههای مهم میتواند باشد، حداقل برای خودم. کار همیشه پیدا میشود اما هویت چیزی است که یک انسان همیشه باید آن را داشته و بعضی اوقات به یک دغدغه و چالش تبدیل میشود.
یکی از مزایای کشور کانادا نسبت به کشور آمریکا این است، که کانادا یک کشور مهاجرپذیر و چند فرهنگی است و این موضوعی بسیار خوب است. چند فرهنگی از این جهت که به شما هیچ وقت در کانادا حس غربت و اینکه در خانه شخص دیگری هستید، دست نمیدهد. من کاملا به یاد دارم وقتی که در دانشگاه سر یک میز با بقیه دانشجوها مینشستم، می دیدم که همه مهاجر هستیم و تفاوتی بین من و سایر دانشجوها وجود ندارد.
به طور مثال؛ شما ایرانی هستید، بغل دستی شما یک فرد چینی و بغل دستی او یک فرد استرالیایی و در کنارش یک فرد هندی با فرهنگهای کاملا متفاوت قرار دارند. شما در زبان انگلیسی مشکل دارید، بغل دستی شما هم در زبان انگلیسی مشکل دارد. همینطور در این شرایط مشکلات و قضایای نژادپرستی نیز بسیار کمتر به وجود میآید.
در آمریکا این موضوع بسته به منطقه، ایالت و شهر زندگی شما متغیر است. به خاطر همین مسائل کشور کانادا، کشوری است که مهاجرین در آن حس غربت کمتری را احساس میکنند. همانطور که میدانید مونترال یکی از شهرهای استان کِبِک کانادا است. کِبِک داستان خودش را دارد. همانطور که قبلا گفتم، مردم کبک دوم زبانه هستند و عِرق کبکی زیاد آنها، داستان خودش را دارد.
بعد از اینکه تحصیلات شما در کانادا به اتمام رسید دولت کانادا این امکان را به شما میدهد و شما را واجد شرایط میکند، برای اقدام کردن جهت اقامت دائم در کانادا. این موضوع یک امتیازی است که هر کسی ندارد، چون شما در کانادا درس خواندهاید، در نتیجه شما در آینده میتوانید یک کارگر و نیروی ماهر برای کانادا محسوب شوید. پس شما میتوانید برای گرفتن اقامت دائم در کانادا اقدام کنید.
برای گرفتن اقامت دائم در کبک شما نیازمند یک سری پیشنیازها هستید و باید آنها را پاس کنید. یک مورد از این پیش نیازها تسلط به زبان انگلیسی و فرانسه است. یعنی شما نه تنها که مدرک گرفتهاید بلکه باید به آنها ثابت کنید که در زبانهای انگلیسی و فرانسه مهارت دارید و به آنها مسلط هستید. کارگر ماهر بی زبان درست مثل یک زنبورِعسل، بیعسل است.
با توجه به مواردی که در این سالها مشاهده کردم، ۹۹ درصد افرادی که در اینجا تحصیل میکنند، اقامت دائم کانادا را نیز دریافت میکنند. بسته به میزان پیگیری افراد، زمان دریافت این مجوز برای آنها متفاوت است. در اینجا دریافت اقامت دائم پس از پایان تحصیل بسیار رایج و معروف است. درست مانند اینکه وقتی ازدواج میکنید، از شما می پرسند چه زمانی بچهدار میشوید.
فرید: چقدر جالب!
بهزاد: زمانی که توانستم اقامت دائم خود را در کانادا بگیرم، می توانم به شما بگویم که آن حس هویت به من داده شد. این نکته را هم فراموش نکنید، زمانی که شما اقامت دائم کانادا را دریافت میکنید شما شهروند کانادا محسوب می شوید.
فرید: بهزاد، من اینجا یک توضیح کوچک به مخاطبان بدهم. اینکه ما بعضی اوقات نمی توانیم اقامت دائم را با شهروندی تمیز دهیم. اقامت دائم یعنی اینکه شما، بهزاد، زمانی که به کانادا آمده بود، ویزای دانشجویی داشت و زمانی که تصمیم می گرفت که به ایران بازگردد تا خانواده را ببیند و مجدد به مونترال برگردد، باید از ویزای دانشجویی استفاده میکرد. پس از اینکه تحصیلات وی در کانادا تمام شد، بهزاد اقدام به گرفتن اقامت دائم میکند. اقامت دائم یعنی اینکه بهزاد تصمیم گرفته است در کانادا ساکن شود. بعد از اینکه بهزاد ۴ الی ۵ سال در کانادا ماند و زندگی کرد؛ بعد، شهروند کانادا محسوب می شود. یعنی اقامت دائم او به شهروندی تغییر میکند و در آن موقع پاسپورت کانادایی دریافت میکند.
بهزاد: بله اقامت دائم یک سری حقوق ها را ندارد اما تا حد زیادی شبیه به شهروند است. یک شهروند دیگر شهروند است و تا آخر عمر هم شهروند می ماند، مگر اینکه خودش نخواهد شهروند باشد. در هر حال، اگر بخواهم بازه زمانی این موضوع را بگویم، چه مدت زمانی طول کشید تا من توانستم اقامت خود را بگیرم و شهروند کانادا محسوب شوم؛ من در حدود ۴ الی ۵ سال تحصیلاتم به طول انجامید و پس از آن برای پروسه اقامت دائم اقدام کردم، که تقریباً ۲ تا ۳ سال زمان برد. از زمانی که اقدام کردم تا زمانی که اقامتم را دریافت کردم.
یکی از برنامههایی که اکثر افراد آن را دنبال میکنند، این است که اکثراً صبر میکنند تا درس و تحصیلاتشان تمام شود، تا مدرک تحصیلی خود را دریافت کنند و سپس اقدام به دریافت اقامت دائم میکنند. اما نکتهای که لازم است بگویم این است که شما میتوانید قبل از اتمام تحصیلات خود در کانادا، مانند سایر افرادی که از سایر نقاط دنیا برای مهاجرت اقدام میکنند، اقدام کنید.
یعنی شما مدرک تحصیلی را ندارید و در نتیجه امتیاز مدرک تحصیلی کانادا را نیز نخواهید داشت؛ اما یک سری امتیازهای دیگر برای شما وجود دارد. برای مثال تعداد سنواتی که در کانادا مشغول به کار بودید، چند سال در کانادا ساکن بودید، تسلط شما به زبانهای انگلیسی و فرانسه و… . شما می توانید از این طریق هم اقامت دائم کانادا را دریافت کنید.
در مورد خودم باید بگویم که من هم از مسیر تحصیلی اقدام به دریافت اقامت دائم کردم. این پروسه برای من در حدود سه سال به طول انجامید. در حدود دو سال بعد از اینکه به من اقامت دائم کانادایی داده شد، توانستم حقوق شهروندی را دریافت کنم که پروسه آن هم در حدود یک سال به طول انجامید و من پس از ۹ سال به شهروند کانادا تبدیل شدم.
در کانادا تمام مشغلههای ذهنی من، درگیر اقامت دائم و پروسه شهروندیم بود. اما باید بگویم که تمام این نگرانیها بیهوده بود چرا که من پس از انجام روال عادی بلاخره هم اقامت دائم و حقوق شهروندی کانادا را دریافت کردم. شما هم از این بابت خیلی به خودتان سخت نگیرید و استرس زیادی نداشته باشید. شاید اگر من هم کمی به اطرافیانم بیشتر دقت میکردم، متوجه این موضوع میشدم که ۹۹ درصد اطرافیانم اقامت دائم و حقوق شهروندی کانادا را دریافت میکردند؛ بعضیها ۹ساله، بعضیها ۸ ساله و بعضیها ۵ ساله. مهم این بود که همه، این اقامت را دریافت میکردند.
فرید: درست است، کاملا درست است. نکاتی که مطرح میکنیم و حرفهایی که میزنی بسیار مهم و حائز اهمیت هستند. این که در هر مرحله امیدوار باشیم. بسیار خب، سراغ بحث کار برویم که بعد از فارغالتحصیلی دغدغه تو و در کل دغدغه همه دوستان است. در مورد بازار کار و کارهایی که در طول این مدت انجام دادهای، کمی به ما توضیح بده.
بهزاد: در اینجا به دانشجویان تازه فارغ التحصیل شده بسیار بها داده میشود. اصلاً این افراد در یک گروه خاص قرار داده میشوند، به خاطر اینکه این افراد انعطافپذیری بالایی در مسائل کاری دارند تا با شرایط کاری شرکت جدید وفق داده شوند.
شرکتهای بزرگ مثل گوگل، آمازون یا مایکروسافت به دنبال جذب چنین افرادی هستند. من در کانادا توانستم خیلی راحت اولین کارم را پیدا کنم و زمان زیادی برای من نبرد. برای پیدا کردن شغل اولم، فقط حدود چهار ماه دنبال کار گشتم.
در آن چهار ماه حدود ۸۰ مصاحبه با شرکتهای مختلف انجام دادم و از ابتدای کار روند مصاحبه را بلد نبودم و خود این مصاحبهها در طی آن چهار ماه یک نوع کار برای من محسوب میشد. من به مرور و در طی آن چهار ماه، رزومه خود را بعد از هر مصاحبه کاری تکمیلتر میکردم تا به یک رزومه ایدهآل دست پیدا کردم.
در واقع میتوانم بگویم بعد از هر مصاحبه اشکالات وارده به رزومهام را متوجه میشدم و پس از آن سعی به برطرف کردن آن میکردم تا در نهایت اینکه یک رزومه کامل را آماده کردم و پس از آن نیز اولین کار من نیز پیدا شد.
اولین کاری که در آن استخدام شدم، کاری متناسب با رشته تحصیلی من نبود، اگر رشته تحصیلی من چند نقش کاری برای دانشجو داشته باشد، کار اول من به گونهای بود که من در آخرین لول شغلی رشته خودم استخدام شدم. این روند کمی طول کشید، من در برج پنجم سال ۲۰۱۶ فارغ التحصیل شدم و در برج هشتم یا نهم همان سال در اولین کار خود استخدام شدم.
در اولین ماه سال ۲۰۱۷ توانستم شغل خودم را تغییر دهم و از آن جا توانستم وارد بازار کار حرفهای شوم. در همه جای دنیا حتی ایران روند بازار کار به این صورت است که، هرچه بیشتر در بازار کار فعالیت کنید، پختهتر خواهید شد و به مرور به موقعیتی دست پیدا میکنید که به راحتی میتوانید شغل خود را ارتقا داده و از حقوق و مزایای بهتری برخوردار شوید.
البته لازم است بگویم که میزان سرعت این تغییرات، رابطه مستقیمی با رشته تحصیلی شما دارد. هر رشته تحصیلی سختیهای خاص خودش را برای بازار کار دارد. شهر هم در این روند بیتاثیر نیست. برای مثال بعضی از شهرها مانند شهرهایی که در منطقه آلبرتا وجود دارند، کارهایی متناسب با رشته تحصیلی شیمی و نفت بیشتر پیدا میشود تا نسبت به شهری مانند مونترال. مشاغلی که در مونترال وجود دارد خیلی ارتباط مستقیمی با رشتههای تحصیلی نفت و یا شیمی ندارد. از طرف دیگر، در مونترال مشاغلی با مرتبط با رشتههای مهندسی و کامپیوتری بیشتر پیدا میشود به نسبت سایر شهرهای دیگر کانادا.
پروژه دکتری شما به چه صورت بود؟
فرید: کاملا درست است. این اطلاعات، اطلاعات بسیار مهمی بود، خیلی ممنون بهزاد. یک مقدار تخصصیتر در مورد رشته تخصصی خودت و پروژه دکترای خودت برای ما صحبت کن.
بهزاد: رشته تحصیلی من در مقطع دکترا؛ علوم کامپیوتر، زیر شاخه هوش مصنوعی است. هر کسب و کار و حرفه، نیازمند یک سری پیشبینیهای لازم است. من در گذشته، بیشتر در حیطه دانش آموزها فعالیت میکردم. یعنی من سعی میکردم، مهارتهای یک دانش آموز را بر اساس سوالاتی که جواب میدهد، پیش بینی کنم و این کار را بر اساس هوش مصنوعی انجام دهم.
پس همانطور که گفتم، پیش بینی کردن کار اصلی من است که در بازار کار به آن دیتا سایِنتیست میگویند، یعنی فردی که دانشمند این حرفه است، می داند مشکل کجاست و سریعاً جواب را پیدا میکند. در نهایت یک دیتا ساینتیست باید ابزارهایی از هوش مصنوعی را تولید کند که تصمیم گیریهای افراد کلیدی هر کسب و کار را به صورت مصنوعی، بتواند شبیه سازی کند. این کار اصلی یک مهندس هوش مصنوعی است.
در هنگام فارغالتحصیلی و هنگام شروع کار، من بسیار ناپخته بودم. یکی از بخشهای کاری دیگر در زمینه هوش مصنوعی، تحلیلگر هوش تجاری نام دارد. تحلیلگر هوش تجاری، راه اندازی ابزارهایی که گفتم نیست. در اصل کار این افراد، تعریف یک سری شاخص و روند برای هر شغل و بیزینس به صورت مجزا است و بر اساس آنها، رشد آن تجارت را بصورت روزانه بازبینی میکند و به شما میگوید که کسب و کار شما خوب پیش میرود و یا بد پیش میرود.
در این شغل تمام سوالهایی که با چرا شروع میشوند، پاسخ داده میشود. برای مثال اگر روند کسب و کار خوب پیش میرود، چرا این گونه است و اگر روند منفی است، چرا این گونه است. مخاطب اصلی این مشاغل، رؤسای اصلی هر بیزینس هستند.
من در این کار یک سری داشبورد ها ایجاد میکردم برای کارفرمایان اصلی بیزینس. کارفرمایان اصلی و مدیران اصلی شرکت، روزانه این داشبوردهای ایجاد شده توسط من را بررسی میکردند تا روند رشد و نقاط ضعف کسب و کار خود را مشاهده کنند. پس از ۴ ماه توانستم از شرکت اولی که در آن مشغول به کار شده بودم، خارج شوم و به یک شرکت دیگر بروم و در آن شرکت استخدام شوم.
سعی کردم خودم را به مرور، به سمت پوزیشن دیتا اینجینیِر برسانم. دیتا اینجینیِر به افرادی گفته میشود که اطلاعات خام شرکت را (بهخصوص در شرکتهایی که کاربرهای زیادی دارند و یا شرکتهایی که تعداد تراکنشهای روزانه بالایی دارند) به اطلاعات ارزشمند تبدیل میکند. تخصص من در آن شرکت دیتا اینجینیِر بود. از شخصی که در تخصص من در آنجا حضور داشت و با تجربهتر از من بود، چیزهای زیادی یاد گرفتم. اینکه چطور کار کنم، چطور از اپلیکیشنها استفاده کنم و تمام کارهایی که میتوانستم انجام دهم را سعی کردم از آن شخص بیاموزم.
نکته دیگری که باید در اینجا به شما بگویم این است که افراد در اینجا خیلی زود شغل خود را تغییر میدهند. وقتی که شما در رشته IT تحصیل کرده باشید، معمولاً به طور میانگین یک یا دو سال یکبار شغل خود را تغییر میدهید؛ چرا که این رشته، یک رشته دائماً در حال گسترش است و شما دائم باید تکنولوژیهای جدید را فرا بگیرید. با ماندن در یک شرکت ثابت، شما تعداد محدودی از اطلاعات و تکنولوژی ها را فرا میگیرید. برای پیشرفت، شما نیاز دارید تا محیط خود را تغییر داده و به شرکتی با تکنولوژی متفاوت بروید. به این صورت پس از مدتی من شغل خود را عوض کردم و به یک شرکت هواپیمایی رفتم و حدود دو سال در آنجا کار کردم.
در آن شرکت من در قسمت مدیریت امور مالی فعالیت میکردم و تخصصم، مجدد همان دیتا ساینتیس بود. کارم هم، فروش صندلیهای هواپیما بود. بدین صورت بود که من باید میزان فروش برای پروازهای پیش رو را تخمین میزدم و بر اساس آن قیمت صندلیها را برای هر سفر تعیین میکردم به گونهای که شرکت بیشترین درآمد و سود مالی را کسب کند و در عین حال یک هواپیما نه خالی بماند و این که خیلی زود پر شود. دوباره در حدود یک سال پیش من کارم را عوض کردم. هدف اصلی من بهینه سازی درآمد و هزینه ها است. یعنی اگر در یک کسب و کار، میشود از قسمتی به صورت بهینه استفاده کرد، من آن قسمت را براساس تمام دیدگاههایی که دارم، پیدا می کنم و به کارفرمایان آن بیزینس، پیشنهاد میکنم.
فضای کاری در کانادا به چه شکل است؟
فرید: بسیار عالی. این مصاحبه خیلی خوب بود. به شخصه خودم مطالب زیادی یاد گرفتم و داشتم با دقت تمام این مسیر را از زبان بهزاد گوش میکردم که چقدر جالب رقم خورده است. بهزاد، مناسبات کاری در فضاهای کاری که در آنجا کار میکنید، بعنوان یک مهاجر در یک کشور خارجی، به چه صورت است؟
بهزاد: در اینجا ممکن است رئیس شما یک فرد چینی باشد یا فردی با هر ملیت دیگر. همه انسانها، هر چقدر که در محیطی غیر از محیط زندگی خود زندگی کنند، باز هم هنوز ته فرهنگی از فرهنگ بومی خود را همراه خود خواهند داشت. این موضوع در کانادا نیز وجود دارد.
برای مثال ممکن است بعضی از افراد به نوع پوشش حساس باشند یا بعضی از افراد به مناسبات عامیانه و یا به رفت و آمد حساس باشند اما در کل، فرهنگی که من در کانادا به صورت غالب احساس کردم این است که مناسبات، خیلی رسمی نیست بلکه خیلی کژوال و خودمانی است.
به عنوان مثال، در این جا میتوانید رئیس خود را با نام کوچک صدا بزنید، کاری که انجام دادن آن در ایران تقریباً غیر ممکن است. ما در ایران علاوه بر صدا زدن رئیس با نام خانوادگی، حتماً باید از یک عنوان مناسب برای آن شخص نیز استفاده کنیم. اما این مناسبات در اینجا بی معنا و بیهوده است.
یکی از مواردی دیگری که باید به آن اشاره کنم این است که به علت این که جامعه کانادا یک جامعه چندفرهنگی است، تمسخر در محیط کار یک امر بسیار ناپسند است و حتماً با آن برخورد میشود. همینطور انجام حرکت های نژادپرستانه و یا حرکت های سکسیزم. اگر رفتار شما باعث شود تا به جنسیت فردی بر بخورد، به صورت قاطع با شما برخورد خواهد شد. در کل، در اینجا همجنسگرایی، بر عکس ایران، یک موضوع کاملا عادی است. مثلا ممکن است همکار شما، یک فرد همجنسگرا باشد. اما این امر باعث نمیشود تا مناسبات کاری شخص، مختل شود.
از آب و هوای مونترال به ما بگو
فرید: خیلی هم عالی. بهزاد، از آب و هوای مونترال به ما بگو.
بهزاد: یکی از خوبیهای مونترال کانادا این است که هر فصل را به معنای واقعی آن درک میکنید. تابستانهای مونترال بسیار گرم و مطبوع است و زمستانهایی با آب و هوای بسیار سرد و برفی دارد. پاییز در مونترال حدود دو تا سه هفته است اما با این حال پاییزی بسیار خزان و زیبا دارد. آب و هوای هر فصل و طبیعتی که آب و هوا به همراه میآورد، بسیار بسیار ملموستر و قابل درکتر از آب و هوای ایران است. نظر شخصی من این است که در مونترال میتوانم هر فصل را بسیار واقعیتر از چیزی که در ایران وجود دارد ببینم.
قبل از اینکه به اینجا مهاجرت کنم در مورد زمستانهای مونترال مطالبی شنیده بودم. برای مثال اینکه، زمستانهای بسیار سرد و کشندهای دارد. اما نکتهای که باید بعد از ده سال زندگی کردن در اینجا به شما بگویم این است که، بله درست است؛ مونترال زمستانهای بسیار سرد و برفی دارد، اما لازم است این را هم بدانید که وجود تجهیزات، امکانات و خدمات به گونهای عالی است که نه تنها سرما برای شما آزاردهنده نیست، بلکه بسیار لذتبخش هم است.
فرید: خیلی هم عالی. ازت ممنونم که از لنز زیبای ذهنت اینقدر عالی شرایط مونترال را برای ما توصیف کردی. من کاملا با شما درمورد وضعیت آب و هوا موافقم. بهزاد، خیلی خوش گذشت و خوش میگذرد. بسیار ممنونم از شما که انقدر صمیمانه تجربیات خودت را با ما و مخاطبین عزیزمان به اشتراک گذاشتی. این مطالب برای عزیزانی که قصد مهاجرت دارند و یا به تازگی مهاجرت کردهاند، بسیار انگیزهبخش است. این که از تجربیات ایرانیهایی که قبل تر مهاجرت کردهاند، استفاده کنند و اگر نکتهای باشد، که امیدوار هم هستیم که نکتهای وجود داشته باشد، از آن استفاده کنند و امیدوار باشند و رو به جلو حرکت کنند.
سخن آخر
بهزاد: زمانی یک جمله زیبا را از شخصی شنیدم و آن هم این بود که، خوشبختی یک مسئله نسبی است. هر چه که هست، مهم این است که هر شخص، یک تعریف جداگانه برای خوشبختی دارد. من نمیگویم اگر کسی به کانادا و یا آمریکا مهاجرت کند، یک فرد خوشبخت است. خیلی از آدمها در داخل ایران خوشبخت هستند، بعضیها خوشبختی را در فرزنددار شدن و تربیت فرزند، بعضی دیگر در تحصیل، بعضی دیگر در کار مناسب، بعضی دیگر در مهاجرت و… میبینند. پس میتوان گفت که تعریف خوشبختی برای هر شخص متفاوت است.
پس امیدوارم هر کس به شیوه خاص خودش موفق و خوشبخت باشد، درست بر اساس باورهایی که در مورد خوشبختی در زندگی خودش دارد. هیچکس قدمی برای بدبختی بر نمیدارد و همه انسانها میدانند که بدبختی چه رنگی است و خوشبختی چیست. با آرزوی موفقیت و خوشبختی برای همه شما عزیزان.
فرید: خیلی ممنون از بهزاد عزیز که در برنامه موندیال استدیو شرکت کرد و ممنون از شما مخاطبان عزیز که ما را همراهی کردید.