موندیال استودیو | فصل ۱ – اپیزود ۲
سلام من فرید آذر هستم، پنج سال است که به کانادا مهاجرت کردهام و معلم رسمی راهنمایی و دبیرستان در ونکوور کانادا هستم. پادکست موندیال استودیو با هدف آگاهسازی و اطلاعرسانی به کسانی که قصد مهاجرت از ایران را دارند یا مهاجرانی که به تازگی از ایران مهاجرت کردهاند، تهیه شده است. در هر اپیزود، مهمانی که تجربه مهاجرت را پشت سر گذاشته، تجارب خود را در زمینههایی از قبیل مراحل اولیه مهاجرت، تحصیل، کار و مسائلی از این دست، با شما به اشتراک میگذارد. امیدواریم این گفتوگوها تصویر و راهکارهای درستتر و البته منطقیتر و واقعبینانهتری را برای مهاجرت پیش روی شما بگذارند.
در این قسمت میزبان امیر هستیم، مهندس شیمی در کانادا و کارشناس سوختهای پاک در شرکت نفتی در ونکوور کانادا. امیر ما را با از تبریز به شاهرود، اراک، عسلویه، استکهلم، و در نهایت به ونکوور میبرد.
فرید: سلام امیر.
امیر: سلام.
فرید: خیلی ممنون که دعوت ما را پذیرفتید و در برنامه موندیال استدیو شرکت کردید. حالتان خوب است؟
امیر: خوبم فرید جان. ممنونم که دعوتم کردید. خودتان هم میدانید که همیشه از حرف زدن با شما لذت میبرم. امیدوارم که گفتوگوی ما برای دوستان شنونده هم جالب باشد.
فرید: متشکرم؛ حتماً اینطور خواهد بود. خب امیر عزیز، من شما را تا حدودی میشناسم؛ ولی اگر امکانش هست خودتان را بهطور مختصر برایمان معرفی کنید.
امیر: بله حتماً، امیر هستم. ۳۴ سال دارم. ساکن ونکوور. بچه تبریز. مهندس شیمی هستم. لیسانسم را در ایران گرفتم و فوقلیسانسم را در سوئد و الان در ونکوور مشغول به کار هستم.
فرید: بسیار عالی، ممنونم. برگردیم عقب. امیر چرا شیمی را انتخاب کردید؟
چرا رشته شیمی؟
امیر: خیلی سؤال خوبی است فرید. دایی بزرگ من در پتروشیمی کار میکردند و من از بچگی خیلی به ایشان علاقهمند بودم و فکر میکنم این موضوع روی من تأثیر گذاشت که مهندسی شیمی بخوانم، بدون آنکه آن اوایل اصلاً بدانم مهندسی شیمی چیست. یعنی خیلی قبلتر از آنکه به مرحله انتخاب رشته برسم، تصمیمم را گرفته بودم و میگفتم میخواهم در رشته مهندسی شیمی کار کنم. زمانی که به دوران کنکور رسیدم هم وضعیت ایران را بررسی کردم و دیدم اقتصاد کشور بر محور نفت است و سعی کردم تصمیمی عاقلانه بگیرم. فکر میکنم با وجود علاقهای که داشتم، تصمیم آن موقعم دلی نبود. فکر میکنم دلیلش این بود، چون پسر داییم هم تحتتأثیر داییم مهندسی شیمی خواند.
فرید: عجب داییای! عجب داییای!
امیر: لیسانسم را ایران خواندم.
فرید: در تبریز؟
امیر: اینجا وارد داستان بالا و پایینهای امیر میشویم. بعد از کنکور، موقع پر کردن فرم انتخاب رشته، اشتباه کردم. ظاهراً عددی را جابهجا وارد کرده بودم و به اشتباه فیزیک قبول شدم.
فرید: شیمی میخواستید اما فیزیک قبول شدید!
امیر: بله مهندسی شیمی میخواستم؛ اما فیزیک دانشگاه شاهرود قبول شدم. شاید باور نکنید اما من حتی نمیدانستم شاهرود کجای نقشه است. آن موقع، دانشگاه روزانه قبول شدم. نمیدانم الان هم اینگونه است یا نه، اما آن موقع اگر رشتهای را روزانه قبول میشدید و نمیرفتید، تا یک سال نمیتوانستید کنکور دهید و عقب میافتادید.
به عنوان یک بچهٔ ۱۸ ساله، خیلی با خودم کلنجار رفتم که تصمیم درست چیست و تصمیم گرفتم بروم. یک سال دانشگاه شاهرود فیزیک خواندم. آن یک سال به شدت برای من با استرس همراه بود. چون داشتم کاری را میکردم که راضی نبودم. مرتب دنبال آن بودم که انتقالی بگیرم یا تغییر رشته دهم. آن موقع به راحتی الان نبود. الان شنیدهام که خیلی راحت شده است. آن موقع اصلاً نمیگفتند چه دانشگاه دیگری قبول شدهای و من بارها به سازمان سنجش در کرج سفر کردم. تا اینکه بالاخره توانستم به دانشگاه اراک انتقالی بگیرم که تنها دانشگاهی بود که قبول کرد بدون آن که یک سال دیگر آنجا فیزیک بخوانم و بعد تغییر رشته دهم، مستقیم مهندسی شیمی بخوانم. خوشبختانه، سه سال بعد، توانستم در همان زمانبندی چهارساله، فارغالتحصیل مهندس شیمی شوم.
فرید: چقدر جالب! چقدر جالب! آدمها چه داستانهایی دارند. شروع خیلی جالبی داشتید و انتظار من و شنوندهها را از ادامهٔ داستان بالا بردید. خب، پس در اراک لیسانس مهندسی شیمی را گرفتید و فارغالتحصیل شدید. بعد در ایران شروع به کار کردید، یا در حین تحصیل کار میکردید؟
از موقعیت شغلیت در ایران برای ما بگو
امیر: اواخر ترم آخر، یک موقعیت شغلی در پتروشیمی اراک برایم پیش آمد. خیلی خوشحال بودم و خیلی به خودم افتخار میکردم که این موقعیت برایم پیش آمده است و میتوانم سر کار بروم. همه چیز خیلی خوب پیش میرفت؛ اما اتفاق نیفتاد. بهخاطر پارتیبازی و مسائل مرسوم اینچنینی کس دیگری را به جای من گرفتند. زمانی که درس میخواندم نتوانستم سر کار بروم. اما وقتی فارغالتحصیل شدم و به تبریز بازگشتم، از طریق کاریابیهای تبریز به دنبال کار گشتم و اولین کاری که پیدا کردم، در کنترل کیفیت یک شرکت شکلاتسازی بود که دو هفته کار کردم.
فرید: دو هفته!
امیر: دوستانی که شنونده هستند، میدانند که مهندسی شیمی خیلی با شیمی متفاوت است و روی طراحی فرایندها و فرایندهای نفتی و شیمیایی متمرکز است؛ اما کنترل کیفیت در آزمایشگاه معمولاً کار بچههای شیمی است. اولین شغل بعد از فارغالتحصیلیم این بود که خیلی از آن راضی نبودم. دوباره دنبال کار گشتم تا در یکی از شرکتهای شیمیایی خیلی خوب تبریز مشغول به کار شدم. وابسته به پتروشیمی شرکت نفت نبود. شرکت کوچکتری بود. دو سال به عنوان مهندس فرایند در دفتر آنجا کار کردم.
فرید: خیلی عالی. پس فارغالتحصیل شدید، به تبریز برگشتید و دو سال در آنجا کار کردید. بعد از این دو سال، تصمیم خروج از ایران را گرفتید؟ چون فوقلیسانستان را در خارج از ایران گرفتید. درست است؟
امیر: بله.
فرید: این فرایند چگونه شکل گرفت؟ این فکر خروج از ایران چگونه به ذهنتان رسید؟
فکر خروج از ایران چگونه به ذهنت رسید؟
امیر: این هم سؤال خوبی است. دوستی به نام کیاوش دارم که الان هم در تورنتو است. کیاوش در سوئد بزرگ شده بود، به ایران برگشته بود و در دانشگاه اراک با ما همدانشکدهای بود. داستانهای زیادی از سوئد برایمان تعریف میکرد. در طی دوران تحصیلم خیلی علاقهای به مهاجرت نداشتم؛ اما این صحبتهای کیاوش پسِ ذهنم بودند.
قشنگ یادم است که چه زمانی تصمیم گرفتم از ایران خارج شوم. برخی مسائل سیاسی و امید به آینده در تصمیمم تأثیرگذار بودند. من سال 2010 در اوج مسائلی که در ایران وجود داشتند، از ایران خارج شدم. ولی آن صحنهای که تصمیم مهاجرت در ذهنم شکل گرفت در سال 2008 اتفاق افتاد که فارغالتحصیل شده بودم و داشتم با اتوبوس از اراک به تبریز برمیگشتم. در اتوبوس، آقای متشخص مسنی کنار من نشسته بودند و شروع به صحبت کردیم. در اواسط صحبتهایمان پرسید، برنامهام برای آینده چیست. این سؤال خیلی ناگهانی مطرح شد و من خیلی سریع به آن سؤال جواب دادم که میخواهم مهاجرت کنم.
نمیدانم آن جواب از کجا آمد. گویی در پس ذهنم بود. پرسید کجا میخواهم بروم و من جواب دادم سوئد. و آن اولین جرقهای بود که در ذهنم شکل گرفت. بعد سر کار رفتم و درگیر مسائل کاری شدم. خیلی در آن دو سال به آینده نگاه کردم و تلاش کردم. حتی در آن شرکت نماندم و مدتی در عسلویه کار کردم و به تبریز برگشتم. در شرکتهای بزرگ تهران مصاحبه دادم. همهٔ مسائل و راههای آینده را برای خودم بررسی کردم که در ده سال، پانزده سال و بیست سال آینده در آن مسیرها به کجا میرسم. هیچکدام من را راضی نکردند که همان امیری باشند که دوست داشتم در بیست سال آینده باشم. در همان دو سال، شروع به تقویت زبانم کردم و برای سوئد اپلای (Apply) کردم.
فرید: خیلی عالی. میدانم ذهن خیلی تحلیلگری دارید. همهٔ گزینهها را یکییکی بررسی کردید و نتیجهاش را در نظر گرفتید و تصمیم گرفتید برای ادامهٔ تحصیل از ایران خارج شوید. آیا گزینههای دیگری هم در کنار سوئد بودند که به آنها فکر کنید یا فقط سوئد بود؟
امیر: وقتی شروع کردم، همهٔ دوستانم داشتند برای آمریکا اپلای میکردند و دوست داشتند به آمریکا بروند. اما فاند (Fund) گرفتن برای فوقلیسانس در آمریکا خیلی سخت است و خیلی هم هزینهها بالا است. آن موقع سوئد یکی از معدود کشورهایی بود که دانشگاههایشان رایگان بودند و در اخبار هم اعلام شده بود که این موضوع که دانشجویان بینالمللی مجبور به پرداخت هزینه نیستند، همیشگی نیست و قرار است در طی چند سال آینده برداشته شود. به همین دلیل تمام تلاشم را روی سوئد گذاشتم.
مسئلهٔ دیگر این بود که من دانشگاه اراک درس خوانده بودم، نه دانشگاه شریف یا امیرکبیر و اعتماد به نفس آن را نداشتم که به دانشگاههای دیگری بروم که نمیدانستم قبلاً از دانشگاه اراک پذیرش داشتهاند یا نه. کیاوش همان موقع، دو سال قبل از من به همان دانشگاه KTH سوئد رفته بود که بعداً در موردش صحبت میکنیم.
یکی از همکلاسیهای دیگرم نیز بعد از کیاوش در همان رشتهٔ مهندسی شیمی، به همان دانشگاه رفت. به همین دلیل اعتماد داشتم که این راه هموارتر است و هزینهاش کمتر است و اطلاعات بیشتری دربارهاش داشتم. دربارهٔ کشورهای دیگر هم تحقیق میکردم؛ اما این مسیر را جدیتر دنبال میکردم.
فرید: متوجه شدم. خیلی عالی. کمی بیشتر دربارهٔ فرآیند اپلای برایمان توضیح بدهید. چون مخاطبین ما بچههایی هستند که میخواهند از ایران خارج شوند و یا تازه خارج شدهاند. خودتان میدانید، این فرایند اقدام برای گرفتن پذیرش مشکل است. این قسمت را کمی بیشتر توضیح دهید که در تبریز چه کار کردید و چه امتحان زبانی دادید.
کمی درباره فرایند اپلای برایمان توضیح دهید
امیر: بله حتماً. در رابطه با زبان، در طی آن دو سالی که در شرکت کار میکردم، همیشه سعی میکردم در صحبت با مشاوران خارجی که کم هم نبودند، پیشقدم شوم و حرفهایشان را برای مدیران ترجمه کنم. این کار اعتماد به نفسم را برای صحبت به زبان انگلیسی افزایش داد. هیچوقت کلاس زبان نرفتم. فکر کنم فقط یک ترم Beginner کانون را شرکت کردم. هیچوقت فرصت نکردم که به کلاس زبان بروم. وقتی تصمیم به اپلای گرفتم، تنها چهار ماه فرصت داشتم که مدرک آیلتسم را تحویل دهم. زبانم در طی زمان تقویت شد.
اما هر وقت دوستی از من مشورت میخواهد که چه مدرک فنی حرفهای برای مهاجرت بگیرم، یا چه کار کنم، میگویم سه مورد خیلی مهماند: زبان، زبان، زبان. مهمترین چیز برای آنهایی که قصد مهاجرت یا درس خواندن در خارج از کشور را دارند، تقویت زبان انگلیسی یا زبان آن کشوری است که میخواهند درس بخوانند. چون برای خیلیها موقعیت پیش آمده است اما از نظر مدرک زبان آمادگی نداشتند و نتوانستند کاری کنند. این کمترین نیازمندی است، مسائل دیگری هم هستند.
زمانیکه در سال 2010 برای سوئد اپلای کردم، یک سیستم جامع آنلاین برای همهٔ دانشگاههای سوئد وجود داشت که فکر میکنم هنوز هم همانطور باشد. وارد سیستم میشدید و یک اپلیکیشن (Application) میفرستادید و اپلیکیشنتان به دانشگاههای مختلف فرستاده میشد. میتوانستید سه تا دانشگاه را انتخاب کنید. مدرک زبانم و ترجمهٔ همهٔ مدارک دانشگاهیم را فرستادم.
گزینهٔ اولم دانشگاه KTH بود و دو تا دانشگاه دیگر هم بعد از آن انتخاب کردم که هیچ علاقهای بهشان نداشتم و تنها برای خالی نبودن انتخابهای دوم و سومم، نامشان را در لیست قرار دادم. دانشگاه KTH دانشگاه سلطنتی سوئد و از قدیمیترین دانشگاههای سوئد است که در شهر استکهلم قرار دارد. دانشگاه تکنولوژی است و دانشگاه خوب و ردهبالایی برای مهندسین است. اپلای کردم و متأسفانه KTH من را رد کرد.
گزینهٔ سوم را قبول شدم که یک دانشگاه خیلی کوچک در شرق سوئد بود. اصلاً از این نتیجه راضی نبودم و به هیچ وجه دوست نداشتم دو سال زمانم را در یک دانشگاه کوچک، صرف رشتهای کنم که به آن علاقه ندارم. دوباره همان خاطرات دوران لیسانس برایم تداعی شد. انکار قرار نبود هیچ چیز راحت پیش رود.
آن زمان کار کرده بودم و کمی پسانداز داشتم اما باز هم نیاز به کمک خانواده داشتم. هزینهٔ تحصیل رایگان بود، اما باید هزینههای زندگی را میپرداختم. با پدرم مشورت کردم و نظرش را پرسیدم و گفتم ممکن است این دانشگاه من را به جایی که میخواهم نرساند. دید خوبی نسبت به آن دانشگاه نداشتم؛ اما بعداً متوجه شدم که دانشگاه خیلی مهم نبود. همهٔ آنها سطح خیلی خوبی دارند.
پدرم گفتند بروم و از من حمایت میکند. تصمیم گرفتم بروم اما خیلی مطمئن نبودم و میخواستم یک بار دیگر شانسم را برای KTH امتحان کنم. حدود دو سه ماه تمام مسئولان KTH را ایمیل باران کردم و به هر کسی که میتوانست به من کمک کند ایمیل زدم که اولاً بفمم چرا رد شدهام و دوم اینکه آیا میتوانم درستش کنم یا نه. تا در نهایت یک خانم به من گفتند رزومهام خوب است، سابقهٔ کار دارم اما تعداد واحدهای ریاضی مورد نیاز دانشگاهشان را در لیسانس پاس نکردهام.
من هم ایمیل فرستادم و گفتم همکلاسیم با همان تعداد واحدها، پارسال در دانشگاه شما قبول شده است. گفتند بررسی میکنند و بالاخره بعد از سه ماه سخت و پراسترس که اطمینان نداشتم چه کار کنم و هنوز هم مشغول به کار در آن شرکت بودم، اعلام کردند احتمالاً واحدهای ریاضیم کافی است، اما باید یک یا دو بار دیگر اپلای کنم که اگر کسی انصراف داد و جا باز شد، قبولم کنند. تا ده روز قبل از آن که به سوئد بروم هنوز مطمئن نبودم که کدام دانشگاه قبول شدهام. ویزا را بر اساس آن یکی دانشگاه گرفته بودم و هنوز مطمئن نبودم کدام دانشگاه میروم. اما آخر مسئله حل شد و از KTH پذیرش گرفتم.
فرید: آفرین، چقدر جالب! دنبال چیزی که میخواستید، رفتید و آن را رها نکردید. خیلی عالی. پذیرش گرفتید و به استکهلم رفتید.
- بیشتر بخوانید:
از دوران کارشناسی ارشد در سوئد برایمان بگو
فرید: حال میرسیم به دوران کارشناسی ارشد در سوئد. گفتید سال 2010؟
امیر: بله سال 2010 وارد سوئد شدم.
فرید: گفتید کیاوش و یکی دیگر از دوستانتان از دانشگاه اراک هم در استکهلم بودند؟
امیر: بله همان دانشگاه KTH بودند.
فرید: پس آنجا دو نفر را میشناختید. آیا روزهای اول اقامت، دانشگاه و اولین روزهای زندگی خارج کشورتان به شما کمک کردند؟
امیر: بله اولین تجربهٔ زندگی خارج از کشورم بود. دو سال درس کیاوش تمام شده بود و برای اینترنشیپ (Internship) به دانمارک رفته بود. مهدی هنوز آنجا بود و کمکم کرد. روز اول به دنبالم آمد. دوست خوبی بود و کمکم کرد. بعدتر کیاوش را هم دیدم. ولی همیشه نبودند چون خودشان هم کار داشتند، جاهای مختلف بودند. چون معمولاً در سوئد اینترنشیپها را در جاهای مختلف قرار میدهند؛ اما برای شروع خیلی کمکم کردند.
بعد از آن که وارد شدم، به جلسهٔ معارفهی دانشگاه رفتم و دیدم نصف کلاس ایرانی هستند. شاید بد نباشد کمی در رابطه با سیستم آموزشی سوئد توضیح بدهم، شاید برخی دوستان علاقهمند باشند. در سوئد، از بعد دیپلم تا پایان دورهٔ فوق لیسانس پنج سال طول میکشد. سه سال لیسانس و دو سال فوق لیسانس. اما با هم هستند و به آن مستر اگزمن (Master Examen) میگویند.
دانشجویان سوئدی سه سال به زبان سوئدی درس میخوانند و آنهایی که علاقهمند به ادامه دادن هستند، دو سال دورهٔ ارشد را به زبان انگلیسی میگذرانند. بعد از سه سال لیسانس را میگیرند و اکثر دانشجویان سوئدی از آنجا به بعد را ادامه نمیدهند و عدهای که به درس و تمام کردن دوره علاقهمند هستند، دو سال بعد را میگذرانند که در تمام رشتههای مهندسی به زبان انگلیسی تدریس میشود. ما دانشجویان بینالمللی در حقیقت به دانشجویان سوئدی اضافه میشویم که دو سال آخر مستر اگزمن را میگذرانند و تقریباً نصف کمتر کلاس سوئدی بودند و تعدادی از دانشجویان بینالمللی از هند، چین یا کشورهای اروپایی آمده بودند؛ اما نزدیک به نصف کلاس دانشجویان ایرانی بودند.
این برای کسی که تازه مهاجرت کرده، خیلی خوب است. جمعی از دوستان ایجاد شد؛ حتی از رشتههای دیگر. روزهای اول، جامعهٔ دانشجویان ایرانی دانشگاه KTH توری برایمان برگزار کرد و فکر میکنم تعداد دانشجویان ایرانی جدیدالورود آن دانشگاه بالغ بر 150 نفر بودند. جمع خیلی ایرانی بود که مسائل را راحت میکرد.
فرید: چه رشتهای تحصیل میکردید؟
امیر: ادامهٔ رشتهٔ دوران لیسانسم، اما در زمینهٔ محیطزیست؛ مهندسی شیمی در زمینهٔ انرژی و محیطزیست. یکی از رشتههای پرطرفدار در اروپا و آمریکا و کانادا است و شرکتهای نفتی خیلی روی آن سرمایهگذاری میکنند.
فرید: بسیار خب. با شناختی که از شما دارم، مطمئن هستم این تصمیم را آگاهانه گرفتید. الان بعد از ده سال میبینیم که چقدر بحثهای محیطزیستی مطرح میشوند و مهم هستم. مطمئنم در اروپای ده سال قبل هم این مسئله مطرح بوده است. چه شد که تصمیم گرفتید فوقلیسانستان را در رشتهٔ مهندسی شیمی با گرایش محیطزیست بخوانید؟
امیر: آن موقع شرکتهای نفتی بزرگ را دنبال میکردم و این روند و رویه را میدیدم. زمانی که لیسانس میخواندم، برای یک مهندس شیمی یا مهندس نفت ایدهآل این بود که در شرکتهای نفتی مانند شل، اِکسان یا شِورون استخدام شود و به عنوان یک مهندس شیمی، آنها را دنبال میکردم و میدیدم که جهان و دولتها در رابطه با مسائل محیط زیستی به شرکتها فشار میآورند.
میدیدم که در چند سال آینده این مسائل برای این شرکتها مهم خواهند بود و به آن به چشم یک موقعیت نگاه میکردم. موقعیتی که در سوئد پیش آمد، خیلی به مهندسی شیمی نزدیک بود. چون محیطزیست خیلی وقتها به بحثهای دیگر مثل بحثهای فرهنگی نزدیک میشود؛ اما این موقعیت خیلی به مهندسی شیمی شبیه بود و در واقع بر محیطزیست و انرژی در یک واحد صنعتی پتروشیمی، پالایشگاه و صنعت نفت تأکید داشت و این مسئله برایم جالب بود. در ایران، این رشتههای خاص را کمتر میشد پیدا کرد و آن رشته خیلی به چیزی که من میخواستم در آن تحصیل کنم، نزدیک بود.
فرید: خیلی ممنونم. کیفیت آموزشی دورهٔ فوقلیسانسی که در سوئد گذراندید، چگونه بود؟
امیر: کیفیت آموزشی دانشگاههای سوئد خیلی بالا است. همانطور که گفتم قبل از آنکه بروم خیلی نسبت به دانشگاههای سوئد دید نداشتم؛ اما وقتی وارد شدم دیدم تمام دانشگاههای سوئد از استاندارد خاصی در زمینهٔ تدریس پیروی میکنند.
حتی دانشگاههایی که پایینترین رتبه را داشتند هم خیلی شبیه به دانشگاههایی بودند که رتبهشان بالا بود. چیزی که دانشگاهها را متمایز میکرد، تحقیق و توسعه در آن دانشگاه و قابلیتش در گرفتن فاندهای تحقیقاتی از جاهای مختلف بود. از آنجا که دانشگاه KTH دانشگاه سلطنتی تکنولوژی سوئد بود، در این زمینه قوی عمل میکرد و به فاندهای خوبی دسترسی داشت و حتی شاه سوئد هر سال منابعی را به این دانشگاه اختصاص میداد که کارهای تحقیقاتی انجام دهد. همان استاندارد بالای دانشگاههای سوئد را پیروی میکرد اما از نظر تحقیقاتی خیلی از دانشگاههای دیگر جلو بود. دانشگاه KTH و دانشکاه چالمز دو تا از دانشگاههای خیلی خوب تکنولوژی سوئد برای مهندسی هستند.
فرید: ممنونم. شما هم در دورهٔ فوقلیسانستان اینترنشیپ داشتید؟
امیر: حال میرسیم به نقطهای که چالشهای سوئد شروع شدند. یک سال اول تحصیل، کرون 130 تومان و دلار هزار تومان بود و فشار مالی زیادی به من نمیآمد. چون اجارهٔ ماهانهام 450 تا 500 هزار تومان بود. خرج زندگی هم در همین حدود بود. یعنی با ماهی یک میلیون میشد زندگی کرد. نه ماه بعد از آن که به سوئد آمدم، گرانیهای دلار سال 2011 رخ دادند و دلار حدود 3000 تومان شد. دیگر خیلی سخت میشد از ایران برایم پول بفرستند و شرایط برایم خیلی سخت شد.
در آن زمان اواخر ترم دومم بود اما هنوز زمان اینترنشیپم نرسیده بود. اما مجبور شدم که خیلی سریع دنبال اینترنشیپ بگردم و بعد از مشکلات فراوان توانستم در یکی از شهرهای کوچک جنوب سوئد اینترنشیپ پیدا کنم و آنجا رفتم. در انتهای اینترنشیپ مبلغی را پرداخت میکردند و من تنها هدفم آن بود که آنجا بروم تا آن اینترشیپ را تبدیل به یک کار نیمهوقت کنم تا بتوانم هزینههایم را پوشش دهم. در سال دوم در شهر وِکفو در جنوب سوئد اینترنشیپم را آغاز کردم.
فرید:خب. آیا خود دانشجو دنبال اینترنشیپ میگردد یا دانشگاه با شرکتها قرارداد دارد و بچهها را میفرستد؟
امیر: در سوئد خود دانشجو باید دنبالش بگردد و تقریباً شبیه دنبال کار گشتن است و برای بچههای بینالمللی خیلی سخت است و این یکی از دلایلی بود که در سوئد نماندم. سوئد کشوری خیلی خوبی است. خیلی دوستش دارم؛ استکهلم را خیلی دوست دارم اما وقتی میخواهید وارد محیط کار شوید، همین که اسم روی رزومهتان سوئدی نباشد، پیدا کردن موقعیت کاری خیلی سخت میشود.
حتی آن زمان که آنجا بودیم آنقدر این قضیه مشهود بود که روزنامهها آزمایشی را انجام دادند و دو رزومهٔ کاملاً مشابه را با نامهای مختلف برای صد موقعیت شغلی فرستادند؛ یکی اسم سوئدی داشت و دیگری اسم خاورمیانهای. هشتاد تا نود درصد شرکتها برای مصاحبه با آن رزومهای که نام سوئدی داشت، تماس گرفتند اما رزومهای که اسم خاورمیانهای داشت، حتی به یک مصاحبه هم دعوت نشد. آن زمان این قضیه خیلی در اخبار بود و برای کسی که میخواست وارد بازار کار شود خیلی سخت بود. به خصوص آنکه نتوانید سوئدی را روان صحبت کنید که یادگیری آن در یک سال، خیلی سخت بود. این چالشها بود.
فرید: چالشی که گفتید خیلی مهم است و سؤالی که ازتان دارم این است که آیا این مسئله به نظرتان به نژاد ربط داشت یا بیشتر مسئلهٔ زبانی بود؟
ورود به بازار کار سوئد چگونه بود؟ به نژاد ربط داشت یا تسلط بر زبان؟
امیر: این سؤال خیلی بحثبرانگیز است و فکر میکنیم توضیح دقیقش خارج از حوصله باشد؛ اما فکر میکنم مجموعهای از هر دو بود. زیرا در سوئد با زبان انگلیسی خیلی راحت میتوانید درس بخوانید و زندگی کنید؛ سوئدیها انگلیسی را خیلی روان صحبت میکنند و هیچ مشکلی ندارند. درس و زندگی مشکلی نیست اما برای وارد شدن به محیط کار مشکل خواهید داشت. حتی اگر آن شرکت بینالمللی باشد و در آن به زبان انگلیسی صحبت کنند، روابط اجتماعی محیط کار به زبان سوئدی است و حتی اگر ده سال در شرکتی کار کنید، اما سوئدیتان روان نباشد، نمیتوانید وارد جامعهٔ کاری شوید.
یعنی نمیتوانید با همکارانتان قهوه بخورید و با آنها ارتباط برقرار کنید. به همین دلیل میگویم مجموعهای از هر دو بود. اینکه بگوییم نژادی بود خیلی بحثبرانگیز است. زیرا در سوئد قوانین ضدنژادپرستی خیلی قوی هستند و کسی جرئت نمیکند چنین کاری را انجام دهد. بهانه همیشه زبان و نداشتن سابقهٔ کاری در سوئد است؛ اما مطمئنا مسئلهٔ نژاد هم تا حدودی مطرح است.
فرید: آیا برای فارغالتحصیلان بینالمللی در سوئد این بستر مهیا است که اقامت بگیرند و در سوئد بمانند؟
اقامت پس از تحصیل در سوئد برای دانشجویان امکانپذیر است؟
امیر: بله تعدادی از دوستان من در استکهلم ماندند، برخی هم رفتند کشورهای دیگر و برخی هم به ایران برگشتند. آنهایی که ماندند و توانستند موقعیتهای شغلی خوبی پیدا کنند، کسانی بودند که زبان سوئدیشان را خیلی تقویت کردند. از همان اول تصمیم گرفتند در سوئد بمانند و در دورههای زبان سوئدی شرکت کردند و با دانستن زبان سوئدی توانستند در شرکتهای خوب کار پیدا کنند.
دوستانی دارم که در شرکت اسکانیا یا شرکتهای پزشکی مانند آسترازنکا یا سایر شرکتهای خوب کار میکنند و اقامتشان را هم گرفتهاند. از آن موقع ده سال میگذرد. در واقع، هشت سال از فارغالتحصیلی من میگذرد. اکثر آنهایی که ماندند توانستند اقامت و شهروندی خود را بگیرند و زندگی خوبی هم دارند. راضی هستند.
فرید: پس زمینه فراهم است، اما باید زبان سوئدیتان را تقویت کنید که بتوانید کار پیدا کنید که فکر میکنم اقامت گرفتن هم به پیدا کردن کار بستگی دارد.
امیر: بله. دوران دانشجویی فوقلیسانس به عنوان سنوات اقامت حساب نمیشود و از زمانی حساب میشود که کار پیدا کنید. اگر اشتباه نکنم، باید دو دورهٔ دو سالهٔ کاری را بگذرانید تا بتوانید اقامتتان را بگیرید و یک سال دیگر هم برای شهروندی لازم است. پنج سال است. جدیداً دورهٔPHD را جزو سنوات اقامت حساب میکنند.
فرید: متوجه شدم. یعنی دورانی که به عنوان دانشجوی دکترا در سوئد میگذرانید، به عنوان سنوات اقامتتان حساب میشود.
امیر: بله. دانشجویی دکترا در سوئد کار حساب میشود و با آمریکا و کانادا خیلی متفاوت است. در آمریکا و کانادا دانشجوی دکترا فاند میگیرد و استاد از طریق آن فاند هزینهٔ تحصیل و زندگیش را میدهد. اما در سوئد، دانشجوی دکترا استخدام دانشگاه محسوب میشود و حق بیمه و مالیات میپردازد و مثل کار حساب میشود و همهٔ مزایای کار را دارید.
زمانی که ما آنجا بودیم، دوران تحصیل دانشجویان دکترا جزو اقامتشان محسوب نمیشد و Credit نمیگرفتند و خیلی بحث بود که چرا این تفاوت وجود دارد. اگر دانشجویی دکترا، کار است و دانشجو حقوقی نزدیک به یک فرد شاغل میگیرد و بیمه و مالیات میپردازد، چرا نباید جزو دوران اقامتش محسوب شود. حدود دو سال بعد از آنکه به کانادا آمدم، این مسئله را حل کردند.
فرید: آفرین بر سوئد و مدافعان این حرف. امیر در اینترنشیپ حالت چطور بود. برای اولین بار در جایی خارج از کشور خودت وارد محیط کار شدی که به نظر من تا حدودی تجربهٔ شوکه کنندهای است.
کارآموزی در سوئد چطور بود؟
امیر: بله فرید. خیلی تجربهٔ جالبی بود. پیدا کردن آن اینترنشیپ هم برای خودش داستانی داشت که واردش نمیشوم. اما راحت نبود. مسائلی که در زندگی من پیش آمدند، اینگونه بودند که تا لحظهٔ آخر قطعی نمیشدند و این خیلی در زندگیم تکرار میشد.
فکر میکنم دلیلش این بود که چیزی را که میخواستم دنبالش میرفتم و آنقدر اصرار میکردم که بشود؛ نه اینکه از همان اول، روند عادی را طی کند. این هم مستثنی نبود و تا قبل از آنکه اتفاق بیفتد، خیلی دوران پراسترسی را گذارندم. ولی وقتی اتفاق افتاد خیلی خوب بود.
آن موقع اسم شرکت آلستونپاور بود که بعدتر جنرالالکتریک آن را خرید. یک شرکت تحقیقاتی با تعداد زیاد پایلوت پلن (Pilot Plan) در زمینهٔ تحقیقات محیطزیستی بود و کارش این بود که دیاکسیدکربن را از دود تولیدشده توسط پالایشگاهها یا شرکتهای تولید برق جذب کند؛ Carbon Capture And Removal یعنی جذب و جداسازی کربن از دود خروجی این شرکتها. روی تکنولوژیهای خیلی جدیدی کار میکردند.
یک پایلوت پلن خیلی بزرگی بود و به تحقیقات بزرگی در نروژ وصل بود. این تحقیقات در اندازهٔ کوچک در سوئد انجام میشدند و در مقیاس خیلی بزرگتر در نروژ. من به گروه تحقیقاتی خیلی عظیمی وصل شدم که از فرانسه کنترل میشد. در سوئد، نروژ و آمریکا شعبه داشتند و محققان از آنجا به دفتر سوئد میآمدند که روی این پایلوت پلن کار کنند و خیلی تجربهٔ جالبی بود.
تا آن موقع من یک مهندس شیمی بودم و تمامی مفاهیمی که بلد بودم، زیرمجموعهٔ مهندسی شیمی بودند: طراحی، فرایند و مسائلی از این دست. آنجا به عنوان مهندس شیمی وارد شدم، اما سرپرستمان گفت مقدار زیادی داده داریم که باید روزانه تحلیل شوند تا آزمایش روز بعد را بر اساس آن طراحی کنیم و پرسید که دوست دارم در قسمت تحلیل داده کار کنم یا نه.
در اصل، تأیید تکنولوژی بود. ما آن دادهها را تحلیل میکردیم که آن تکنولوژی را تأیید کنیم. من هم پذیرفتم. آن موقع نه اکسل را خوب بلد بودم و نه تحلیل داده را. سرپرستمان که آدم خوبی خیلی بود و یکی از تأثیرگذارترین آدمهای زندگیم بود و هنوز هم مدیونش هستم، مِنتور من شد و راه را نشانم داد؛ حتی راه اینکه در خارج از کشورت باید کار کنی.
ده سال بود که در سوئد زندگی میکرد و یادم داد چگونه در سوئد کار کنم. مهارتهای جدیدی را به من یاد تا از یک مهندس شیمی تبدیل شدم به مهندس شیمیای که میتواند تحلیل داده انجام دهد و پشت یک فرایند را هم ببیند که چه اتفاقی در دادهها میافتد.
فرید: چقدر جالب. در دانشگاه آموزشی برای این ندیده بودید؟ یا واحدی نگذرانده بودید؟
امیر: برای این قسمت نه. خود فرایند، یک فرایند شیمیایی بود ولی حدود یک میلیون داده در روز از آن دریافت میکردیم و باید تحلیلشان میکردیم یک چیزی مانند علم داده (Data Science) بود که امروز باب است. هیچ واحدی در مورد درست کردن مدلهای مختلف برای پیشبینی و بررسی فرایند نگذرانده بودم و خودم به کمک آن سرپرست، خودم را آموزش دادم.
فرید: امیر خیلی جالب است. قبلاً هم گفتید زبان انگلیسی را خودتان یاد گرفتید و الان هم میگویید تحلیل داده را خودتان یاد گرفتید. من روندی را در زندگیتان میبینم که خودتان باانگیزه به دنبال چیزهایی که باید یاد بگیرید، میروید.
امیر:بله خودم یاد میگیرم اما نمیدانم چقدر باانگیزه است. شاید مجبور میشوم. وقتی در شرایطی قرار میگیرم که میدانم یاد گرفتن، یک مهارت یا کار میتواند مشکلم را حل کند و آشکار میبینم که پلهای است که من را به مرحلهٔ بعدی میبرد، تمام انرژیم را روی یادگیری آن میگذارم؛ اما همینجوری دنبال یادگیری نمیروم.
خیلی وقتها مهارتی توجهم را جلب میکند مثل هوش مصنوعی (AI) که با هم دربارهاش صحبت کردیم، که میبینم همه در حال یادگیری آن هستند، خیلی خوب است و آینده دارد، و فکر میکنم بهتر است یاد بگیریم؛ اما موفق نشدهام چون هنوز آن نیاز قطعی را احساس نکردهام که پلهای برای رفتن به مرحلهٔ بعدی زندگیم است. وقتی احساس کنم اینگونه است، دنبالش میروم و به طور خودآموز یاد میگیرم.
فرید:درست است. باید اول به جواب آن چرا برسید تا آن چگونه را پیدا کنید. امیر دورهٔ اینترنشیپ چقدر طول کشید؟
امیر: حدود 4 ماه بهصورت اینترن کار کردم و مسائل مالی خیلی جدی شدند و نمیتوانستم تا انتهای دوره صبر کنم تا آن مبلغ را برایمان واریز کنند، با سرپرستمان صحبت کردم که اگر کاری هست انجام دهم که درآمدی داشته باشم. خیلی کمکم کرد و باعث شد بتوانم در کنار اینترنشیپم یک کار نیمهوقت پیدا کنم و از طریق آن ویزای کاری بگیرم.
درآمدی برایم ایجاد کرد که بتوانم هزینههای اجاره و زندگیم را بدون کمک از ایران بپردازم. فکر میکنم یک سال بعد از آنکه به سوئد رفتم، توانستم هزینههایم را با آن کار بپردازم.
فرید: بارکالله. امیر اگر کسی حمایتی از ایران نداشته باشد، آیا امکان کار برای دانشجویان فراهم است؟ کاری برایشان هست که بتوانند زندگیشان را بچرخانند؟
کار دانشجویی در سوئد فراهم است؟
امیر: فرید میشود کار کرد اما پیدا کردنش آسان نیست. در کانادا اگر در زمینهٔ خودتان کار پیدا نکنید، میتوانید در مکدونالد کار کنید یا در اوبر کار پیک را انجام دهید. اما در سوئد این قضیه هم سخت است و باید زبان سوئدی بلد باشید. حتی اگر در مکدونالد هم کار کنید، 90% مشتریان سفارششان را به زبان سوئدی میدهند.
حتی پیدا کردن این شغلها هم راحت نیست. من آن اوایل این شغلها را دنبال کردم. حتی کارهایی مثل بستهبندی روزنامه انجام دادم ولی کار پیدا کردن نسبت به کانادا خیلی راحت نیست. اما امکانپذیر است. من دوستانی داشتهام که زبان سوئدیشان را تقویت کردند و در رستوران کار کردند تا بتوانند زندگیشان را اداره کنند؛ اما در مقایسه با کشوری مانند کانادا، چندین برابر سخت است.
فرید: کاملاً درست است. این مسئله نه فقط در سوئد بلکه در بیشتر کشورهای اروپایی مطرح است و با اینکه دروسی که بچهها میخوانند به زبان انگلیسی آموزش داده میشود اما در خارج از دانشگاه خبری از زبان انگلیسی نیست. همه چیز به زبان فرانسوی، نروژی، سوئدی است و وارد جامعه شدن و کار کردن 100% نیاز به یادگیری زبان آن جامعه دارد. بچههایی هستند که دورههای تحصیلی انگلیسیزبان را در فرانسه میگذرانند، اما برای کار کردن باید به زبان فرانسوی مسلط باشند که به نظر منطقی میرسد.
امیر: بله این نکتهای است که خیلی اهمیت دارد و باید در محاسبات هزینهها در نظر گرفته شوند. باید خیلی به این نکته توجه کنند که شاید هزینههای تحصیل در کشورهای اروپایی کمتر باشد، اما امکان کار کردن هم کمتر است. در کانادا شاید دانشگاهها هزینههایی داشته باشند، اما اجازه 20 ساعت کار کردن میدهند و میتوانید کاری با حداقل دستمزد پیدا کنید. خیلی سخت نیست. هم برمیگردد به اینکه در سوئد و سایر کشورهای اروپایی حتی اگر بتوانید زندگیتان را با انگلیسی بگذرانید، برای کار کردن باید به زبان محلی مسلط باشید؛ چون محلیها دنبال چنین کسی در محل کار هستند.
فرید: اینترنشیپ ترم آخر بود و بعد از آن فارغالتحصیل شدید. درست است؟
امیر: بله اینترنشیپ ترم آخر بود اما از آنجا که هیچکدام از کارهای من سرراست پیش نمیروند، دو تا از درسهایم برای بعد اینترنشیپ باقی ماندند. زمانیکه در اینترنشیپ بودم، امتحان آن دو درس را دادم و تمامشان کردم. دلیل این موضوع هم آن فشاری بود که به من وارد شد. سرپرستمان گفت میخواهیم تو را تماموقت استخدام کنیم تا به شعبهٔ نروژ بروی و اقامتت در سوئد یا نروژ فراهم شود. این موضوع به من چراغ سبز نشان داد و ترغیبم کرد که سریع درسم را تمام کنم و برگردم و کار را شروع کنم.
فرید: خب وقتی فارغالتخصیل شدی، مشغول به آن کار شدید و بعد به فکر دکترا افتادید.
چه شد که به فکر تحصیل دکتری و مهاجرت به کانادا افتادید؟
امیر: بله. درسم را تمام کردم و برگشتم و چند هفته قبل از آنکه کار جدید را در نروژ شروع کنم، مسائل شرکت عوض شدند و آن کار که قرار بود بروم، مهیا نشد. آن موقع مجدداً وارد یک دورهٔ پراسترس شدم؛ دورهٔ اینترنشیپم رو به اتمام بود و آن کار هم فراهم نشد.
شروع به دنبال کار گشتن کردم. چون در مورد نروژ تحقیق کرده بودم، در نروژ و سوئد دنبال کار گشتم اما کار خیلی پیش نمیرفت. الان که به عقب برمیگردم، میبینم تنها چند سال بعد از بحران مالی سال 2008 بود و شرکتها هنوز درست روی پای خود نایستاده بودند و محیط کار و تعداد کارهای موجود محدود بود. با وجود آنکه در سوئد ویزای کار داشتم و راحت میتوانستم کار پیدا کنم، نتوانستم کاری را که میخواستم، پیدا کنم.
دوستی در کانادا داشتم که خیلی از کانادا تعریف میکرد و من به کانادا به عنوان یک گزینه نگاه کردم و فکر کردم لزوماً قرار نیست تا آخر عمرم یک جا زندگی کنم و سوئد یا استکهلم آخرین گزینهام نیستند. شروع به بررسی کانادا کردم و با دانشگاههای مختلفی در کانادا تماس گرفتم ولی چون زمان نامناسبی بود و زمان ارسال اپلیکیشن تمام شده بود، جوابهای خوبی نمیگرفتم و یک سال عقب میافتادم.
استادی را در دانشگاه ویکتوریا پیدا کردم که از آنجا با یک دانشگاه نروژی و یک دانشگاه سوئدی کار مشترک انجام داده بود و دانشگاه ما را میشناخت و سطح آن را میدانست. و در تحقیقش هم دقیقاً دنبال کسی میگشت که مهندسی شیمی و تحلیل داده بلد باشد و به مباحث شیمی و مکانیک مسلط باشد. قرار بود روی باتری کار کند. خلاصه، فرآیندی را با این استاد طی کردیم و پذیرش دانشگاه جزیرهٔ ویکتوریای کانادا را با فاند کامل گرفتم؛ هم هزینهٔ تحصیل و هم هزینهٔ زندگی را دانشگاه پرداخت میکرد.
فرید: خیلی خب. این کار که دیگر به دقیقهٔ نود نکشید.
امیر: اتفاقاً از آن کارهایی بود که تا دقیقهٔ نود طول کشید. همانطور که گفتم زمان ارسال اپلیکیشن گذشته بود و سه چهار ماه قبل از شروع ترم بود. برخی مسائل ویزا بود که راحت ویزا نمیدادند. آنجا هم خیلی استرس کشیدم تا درست شد. مجدداً تا چند هفتهٔ آخر که به ویکتوریا بروم، وضعیتم معلوم نبود. به ایران برگشته بودم و همچنان در نروژ و سوئد به دنبال کار میگشتم و منتظر ویزا برای دانشگاه ویکتوریا بودم،که اتفاق افتاد و حدود ده روز قبل از شروع کلاسها، ویزای تحصیلی من آمد و سریع بلیط گرفتم و به کانادا رفتم.
فرید: فقط ده روز، یعنی حتی فرصت نداشتید که Jet lag تان برطرف شود. چقدر جالب. این گذار از یک دورهٔ زندگی به دورهٔ دیگر معمولاً تنشزا است. هم به گذشتهای که میخواهید از آن بگذرید، وابستهاید و به آن عادت کردهاید و هم ایدهٔ خاصی نسبت به اتفاقات پیش رو ندارید. این باعث یک سری تنشهای عاطفی میشود و میدانم که حتماً دورهٔ سختی برایتان بوده است. خب وارد جزیرهٔ ویکتوریا در استان بریتیشکلمبیا در غرب کانادا شدید و برای گذراندن دورهٔ دکترا به دانشگاه ویکتوریا رفتید.
امیر: بله. فرید. آمدن از سوئد به کانادا خیلی تغییر بزرگی بود. زیرا احساس میکردم چیزی را که در سوئد به دست نیاوردم، از دست دادم. فکر میکردم اگر در سوئد میماندم میتوانستم شغل خوبی داشته باشم. امکانش هم بود که آن شغل را به دست آورم، ولی خب اتفاق نیفتاده بود که مجبور شدم به کانادا بروم. اوایل همه چیز را با آن ایدهآل مقایسه میکردم و خیلی سخت میگذشت. در کانادا دکترا شغل حساب نمیشود و استاد از طریق فاند هزینهٔ تحصیل را میپردازد و مبلغ کمی برای هزینههای زندگی باقی میماند.
آخر هر ماه، حدود 1000 یا 1200 دلار باقی میماند که واقعاً برای زندگی در ویکتوریا کافی نبود و خیلی حداقلی بود. در کانادا به اینترنشیپ، کوآپ میگویند. وقتی لیسانس، فوق لیسانس یا دکترا میخوانید، بخشی از تحصیلتان را به عنوان کوآپ در یک شرکت میگذرانید و معمولاً درآمد خوبی دارد که نزدیک به یک شغل عادی است.
یادم است اولین روزی که استادم را دیدم، بعد از ده دقیقه معارفه و خوشآمدگویی گفتم چه زمانی میتوانم کوآپ را شروع کنم. خیلی متعجب شد که تازه رسیدهاید، کوآپ معمولاً از سال دوم دکترا شروع میشود. چرا عجله دارید. اما من در واقع داشتم درآمد سوئد را که میتوانستم داشته باشم و نداشتم را با درآمد دکترای اینجا مقایسه میکردم.
تحصیل دکتری در کانادا را شروع کردم. چند ماه جلسات را رفتم و با استادم هماهنگ شدم. اما اواسط دکترا هم مسائل تغییر کردند و همکاریای که قرار بود در پروژهٔ من بین مکانیک و شیمی ایجاد شود، برقرار نشد و فقط بحث شیمی باقی ماند. نه موضوع و نه درآمد آن برایم جذابیت نداشتند. فکر اینکه 5 سال از عمرم را روی موضوعی در دکترا بگذارم که به آن علاقه داشتم اما عاشقش نبودم، خیلی برایم جذاب نبود.
اما میدانستم که باید انجامش دهم زیرا برای گرفتن اقامت به آن نیاز داشتم. ولی با این قضیه راحت نبودم و مرتب به دنبال راه فرار یا میانبر بودم که وضعیت را تغییر دهم. شروع دکترا اینگونه گذشت. یک جا خواندم اگر در کانادا مدرکی بگیرید که دورهاش بیش از هشت ماه باشد، میتوانید ویزای کار بگیرید. اجازه کار دانشجویی 20 ساعت است اما اگر دورهٔ هشت ماهه بگذرانید، میتوانید ویزای کار بگیرید. این یکی از مواردی بود که راجع بهشان تحقیق کردم.
شانس دیگری که آوردم این بود که همان سال که به کانادا آمدم، مهندسی شیمی هم به فهرست برنامهٔ کارگران ماهر اضافه شد که تا قبل از آن نبود. این موضوع خیلی برایم جذاب بود و به محض آنکه اتفاق افتاد، درخواست دادم. حدود یک هفته ده روز بعد از اعلام این خبر، اقدام کردم. میدانستم که وضعیتم تغییر کرده است. دکترا را داشتم و برای PR (Permanent Residence) هم اقدام کرده بودم و میدانستم نتیجه آن تا یک سال آینده میآید.
از آن طرف هم میدانستم که راه میانبری وجود دارد که بعد از 8 ماه درس خواندن ویزای کاری بگیرم. همه را در ذهن داشتم و پیش میبردم و برای همهشان اقدام کردم. یعنی دکترا پیش میرفت، برای PR اقدام کردم و از آن طرف هم یک برنامهٔ مدیریت هشت ماهه در دانشگاه ویکتوریا پیدا کردم، در اینجا به آن Continuing Studies میگویند.
شرایطم را برایشان شرح دادم که فاند دکترای من برای پرداخت هزینههای دوره کافی نیست و از آنها پرسیدم چه کار میتوانم انجام دهم. رئیس و معاون آن دپارتمان، زن و شوهر خیلی خوبی بودند که قرار بود یک سال دیگر بازنشسته شوند. پذیرفتند که دوره را بگذرانم و شهریه را وقتی بپردازم که فارغالتحصیل شدم و دیگر لازم نبود آن را ماهیانه بپردازم.
همزمان هر سه مسیر را پیش میبردم و همزمان به شدت دنبال کوآپ و شغل برای آن 20 ساعت کار دانشجویی بودم. تا جاییکه میتوانستم با افراد ارتباط میگرفتم. در لینکدین خیلی فعال بودم. در آن شش ماه اول با هر کس که بویی از مهندسی شیمی یا تحلیل داده برده بود، حرف زده بودم.
فرید: چقدر جالب!
امیر: میخواهم برای دوستانی که در ایران هستند و تصمیم دارند بیایند این موضوع را روشن کنم که لینکدین یکی از مهمترین راههای برقراری ارتباط با کسانی است که در زمینهٔ تخصصیشان فعالیت دارند. اگر به عنوان مهندس پروفایل لینکدین نداشته باشید، مانند این است که رزومهتان در کامپیوتر شخصیتان است و کسی آن را نمیبیند.
اما وقتی این پروفایل را ایجاد میکنید، هم رزومهتان آنجاست و هم ممکن است برای شرکتها یا آدمهایی که دنبالشان میکنید و با ایشان در ارتباط هستید، موقعیتهایی پیش بیاید که بتوانید از آنها استفاده کنید. زمانیکه در حال گذراندن دورهٔ دکترا و مدیریت بودم، خیلی اتفاقی یکی از آنهایی که با ایشان در ارتباط بودم، استاتوس (Status) گذاشت که به یک مهندس نیاز دارم که کار کند.
من هم همان لحظه برایش پیام گذاشتم که مهندس هستم و میخواهم برایتان کار کنم. رزومهام را در لینکدین دید و گفت رزومهات جالب است، وضعیت اقامتت چگونه است. من گفتم بیشتر از 20 ساعت در هفته نمیتوانم کار کنم ولی در حال انجام کارهایی هستم که اقامت کاری بگیرم و خیلی دوست دارم بدانم کاری که شما در نظر دارید، چیست.
گفت ونکوور نیستیم، شمال بریتیش کلمبیا هستیم و با ماشین تا آلاسکا حدود 7 ساعت راه بود. وضعیت خاصی بود از ونکوور تا آلاسکا با ماشین 24 ساعت راه است. من هم آن موقع، کلاسهای دورهٔ مدیریت را میرفتم و بدون آنکه آن شهر را بشناسم کار را قبول کردم. گفتم مرحلهٔ بعدی چیست.
گفت کسی که اینجا کار میکرد رفته و من خیلی سریع یک نفر را میخواهم که جایگزینش شود؛ اگر بلیط هواپیما بگیرم، میتوانید آخر هفته بیایید که یکدیگر را ببینیم و شما هم شهر را ببینید که اصلاً خوشتان میآید یا نه. بدون آنکه فکر کنم قبول کردم. همان آخر هفته با هواپیما به شهر فورت سنت جان رفتم. آن زمان در سال 2013، اوج صنعت نفت کانادا بود و قیمت نفت خیلی بالا رفته بود و شرکتهای نفتی آنجا خوب پول در میآوردند و به همین دلیل نیروی کار کم بود و همهجا دنبال نیروی کار میگشتند اما من 20 ساعت بیشتر اجازهٔ کار نداشتم.
قبول کردند که من 20 ساعت کار کنم و به من خانه بدهند و هر وقت اجازهٔ کارم درست شد، تمام وقت کار کنم. حقوقی که برای 20 ساعت کار به من پیشنهاد دادند، بیشتر از حقوق یک کار تماموقت در شرکتهای مشابه در ونکوور بود. هیچ شکی برای من نبود که باید این کار را انجام بدهم و دوباره در آن چرخه افتادم که این کار چگونه باید بشود.
چون دو دورهٔ دانشگاهی در ویکتوریا میگذراندم. کلی با مدیرگروه مدیریت بحث کردم که اجازه دهند بهصورت آنلاین در کلاسها شرکت کنم. موقعیت را برایش توضیح دادم که باید کار کنم تا بتوانم شهریه را بدهم و این کار برایم فراهم شده و خیلی هم از درسم نمانده است. قبول کردند که بروم اما برای امتحانها برگردم تا بتوانم مدرکم را بگیرم.
خیلی به من کمک کردند و من در آن مرحله از دکترا استعفا دادم و راهم را عوض کردم. چون در ذهنم بود که دوست ندارم 5 سال از زندگیم را صرف آن کنم. گفتند گزینهٔ اپن ادمیشون (Open Admition) دانشگاه را همیشه دارم و میتوانم برگردم و دکترایم را ادامه دهد اما در هفت سال گذشته، این اتفاق نیفتاد. به فورت سن جان رفتم و اولین کارم در کانادا بود که حقوق مناسب میپرداختند.
فرید:چقدر جالب. شنیدن داستانهای مهاجرت، کار پیدا کردن و زندگی افراد خیلی قشنگ است. در حین اینکه صحبت میکردید، به این فکر میکردم که اتفاقاتی که تا الان در زندگی امیر افتادهاند، نشاندهندهٔ قدرت مذاکره هستند و به نظر من شما مذاکرهکنندهٔ خیلی خوبی هستید. شاید در زندگیتان مذاکرههایی بودهاند که به سرانجام نرسیدهاند، اما بسیاری از آنها موفق بودهاند.
این را باید بدانیم چیزی که در وبسایت دانشگاه، یا شرکتی که میخواهیم آنجا کار کنیم، روی سنگ نوشته نشدهاند. میتوانیم مذاکره کنیم که حتی شهریهٔ تحصیلی را به تعویق بیندازیم. آفرین بر شما. امیر زمانیکه از دورهٔ دکترا استعفا دادید، هنوز PR را نگرفته بودید، درست است؟
امیر: بله درست است.
فرید: هنوز ویزای دانشجویی داشتید؟
امیر: بله.
فرید: وقتی از دانشگاه استعفاء میدهید، همچنان ویزایتان معتبر باقی میماند؟
امیر: بله میتوانید آن را به رشتهٔ دیگری منتقل کنید. من آن را به رشتهٔ مدیریتی که میخواندم منتقل کردم. در ویزای دانشجویی مهم است که تعداد معینی از واحدهای درسی را در سال بگذرانید، مهم نیست آن دوره را کجا گذراندهاید. ویزا را برای یک دانشگاه میگیرید و تعداد واحدهایی که در آن دانشگاه میگذرانید، برای ویزا مهم است. من هم در همان دانشگاه ویکتوریا بودم. این را با ایشان چک کردم و گفتند منعی ندارد. من هم قصد تمدید ویزای دانشجویی را نداشتم و میخواستم ویزای کاری بگیرم. برای من مشکلی پیش نیامد که رشتهام را تغییر دهم.
فرید: در فورت سنت جان که در شمال بریتیش کلمبیا و خیلی سرد است، زندگی میکردید یا در رفت و آمد بودید؟
امیر: آنجا زندگی میکردم.
فرید: تجربهی زندگی در آنجا چگونه بود؟
تجربه زندگی در شمال بریتیش کلمبیا چطور بود؟
– خیلی جالب بود. آنجا شبیه عسلویه است. چند شهر در کانادا هستند که خیلی شبیه عسلویهاند. فورت مک موری شهر بزرگی در استان آلبرتا است. دوستانی که در زمینهٔ نفت و پالایشگاه کار میکنند میتوانند آنجا درآمدهای بالا داشته باشند. شرکتهای خیلی بزرگ نفتی آنجا پالایشگاه و پتروشیمی دارند.
شهر فورت سنت جان در شمال استان بریتیش کلمبیا و خیلی شبیه فورت مک موری در مقیاس کوچک بود و مانند عسلویه، در سایت زندگی میکردیم. شرکتی که من کار میکردم، به ما در کانتینر خانه داده بود. در تریلر زندگی میکردیم. تجربهٔ خیلی جالبی بود.
عسلویه خیلی گرم است، آنجا خیلی سرد بود. یادم است، اولین روزی که به آنجا رفتم تا با رییس جدیدم صحبت کنم، تابستان بود و هوا خیلی خوب بود. اسبها در دشتهای سرسبز میدویدند. آنجا به Wild Horses Country معروف است، یعنی سرزمین اسبهای وحشی. گفتم چقدر اینجا قشنگ است و برایم سؤال پیش آمد که چرا مردم دوست ندارند اینجا زندگی کنند.
چند ماه بعد که بارش برف شروع شد، دلیلش را متوجه شدم. دما تا منفی 45-40 درجه سرد میشد. در فاصلهٔ در خانه تا ماشین، نفس و داخل چشمها یخ میزد اما درآمد خیلی خوبی داشت. هنوز هم با وجود سالهایی که از آن زمان گذشته، درآمد ساعتیم به آن زمان نرسیده است. خیلی به من کمک کرد. توانستم همهٔ شهریهٔ دورهٔ مدیریت را بپردازم و برای مرحلهٔ بعدی زندگیم پس انداز کنم.
فرید: خسته نباشید. من خیلی از این گفتوگو لذت میبرم و امیدوارم که شما هم خسته نشده باشید و اگر هم خسته شدهاید، ممنونم که بردباری میکنید تا این گفتوگو خوب پیش برود. خسته که نیستید؟
امیر: اصلاً خسته نیستم و از صحبت با شما، فرید عزیز لذت میبرم.
فرید: خب چقدر در فورت سنت جان ماندید؟
امیر: خیلی نماندم. فصل خوب تابستان آنجا را دیدم و وقتی فصل زمستانش را دیدم، شروع به برنامهریزی برای مرحلهٔ بعدی کردم. چون فهمیدم درست است که پول و شرایط آنجا خوب است اما جایی نیست که بخواهم طولانیمدت زندگی کنم. در کمتر از یک سال تصمیم گرفتم به ونکوور بیایم. هنوز شغلی نداشتم اما پسانداز خوبی داشتم و میدانستم میتوانم کمی صبر کنم که شغل مناسبی پیدا کنم. و به ونکوور آمدم.
تجربه کار در ونکوور
فرید: به ونکوور آمدید، بدون آنکه شغلی داشته باشید و شروع به گشتن دنبال کار کردید.
امیر: بله دقیقاً. اینجا هم کار پیدا کردن خیلی راحت نبود. چون سابقهٔ کاریم در کانادا خیلی طولانی نبود. سابقهٔ کوتاهم و مدرک کاناداییای که داشتم تا حدودی کمک میکردند اما PEng نداشتم و اکثر شغلها PEng میخواستند که مخفف Professional Engineer یا مهندس حرفهای است. مدرکی است که مهندسین باید برای کار مهندسی در کانادا داشته باشد که بتوانند مدارک را مهر بزند مثل همان نظام مهندسی ایران است.
وقتی به صورت بینالمللی وارد اینجا میشوید، در بدو ورود صلاحیت دریافت آن را ندارید و باید حداقل یک سال کامل در کانادا، تحت نظر یک مهندس Peng، سابقهٔ کاری کسب کنید تا بتوانید درخواست دهید. من این سابقه را نداشتم که کار را ساخت میکرد. مدتی دنبال کار مهندسی گشتم و بعد متوجه شدم که ظاهراً این مسیر خیلی سربالایی است و با آدمهای زیادی هم صحبت کردم و متوجه شدم خیلی رقابتی است. دانشگاه UBC در خود ونکوور رشته مهندسی شیمی دارد و فارغالتحصیلهای آنجا هم هستند که باعث میشد رقابت آسان نباشد. برگشتم به خودم نگاه کردم که چه کارهای دیگری میتوانم انجام دهم و دیدم تواناییهایم ترکیبی از مهندسی شیمی، تحلیل داده و کاری که در فورت سنت جان انجام میدادم است.
در آن شرکت که برای شرکت شل کار میکرد و کارش تولید لوله برای خطوط نفتی بود، یعنی کار جوشکاری و لولهکشی انجام میداد، مسئولیت کنترل کیفی را بر عهده داشتم. دیدم سیستم مدیریت کیفی، تحلیل داده و مهندسی شیمی را بلد هستم. بعد از تلاشهای فراوان و کمک خیلی زیادی که از لینکدین گرفتم، با شخصی آشنا شدم که من را به سمتی کاملاً متفاوت از اهدافم راهنمایی کرد.
در یکی از چهار شرکت بزرگ حسابداری کانادایی، به عنوان ممیز ایزو14001 شروع به کار کردم که یک سیستم مدیریتی بر اساس محیط زیست است و شرکتها را بررسی میکند که صلاحیت دریافت مدرک محیطزیستی ایزو14001 را دارند یا نه.
مشتریهای این شرکت، شرکتهای صنعتی نفتی بودند و دنبال مهندس شیمی میگشتند که کمی با سیستمهای مدیریتی آشنا باشد و کمی هم بتواند ممیزی را یاد بگیرد. با من تناسب داشت. وارد این زمینه شدم و فکر میکنم تصمیم گرفتم که این قضیه را دوست داشته باشم اما به آن فکر نکرده بودم.
بد نیست دوستانی که مهندس هستند و وارد کشور کانادا میشوند، بدانند که میتوانند در جاهای مختلفی دنبال موقعیت باشند و فقط شرکتهای مهندسی و طراحی نیستند؛ شرکتهایی مانند شرکتهای حسابداری هم دپارتمانهای مهندسی دارند که اتفاقاً سخت نیرو پیدا میکنند، زیرا خیلی از این جهت شناختهشده نیستند.
خلاصه این مسیر جدید را پیش گرفتم و مجبور شدم دورهٔ 6 ماههٔ ممیزی را بگذرانم که یک دورهٔ 5 روزه و 6 ماه کارآموزی داشت. ولی شرکت در آن دوره به من حقوق میداد و من به ممیزیهای مختلف میرفتم که سابقهام پر شود و بتواننم آدیتر (Auditor) شوم.
این شروع کار من در ونکوور و شروع شغل مشاورهای من در زمینهی مشاوره و ممیزی ایزو14001 بود. هر کدام از این پلههای کوتاه کمکم کردند که جای خودم را پیدا کنم هم شهرهای مختلفی رفتم و هم خیلی به شغلها وابسته نمیشدم. چون اوایل به هر کدام از آن شغلها به چشم نقطهای نگاه میکردم که در نهایت در کنار هم تبدیل به خط سابقهی کاریم شوند.
در یک مرحله این نقاط را به هم وصل کنم و ببینم از آنها چه چیز درمیآید. کارم در فورت سنت جان و کار اولم در ونکوور نقطهگذاری بود. این هم یکی از نقاط بود و نمیدانستم میخواهم با آن چه کار کنم و به چه کارم میآید فقط میدانستم که جالب است و از آن بدم نمیآید.
یک شرکت پالایشگاهی در قلب ونکوور وجود دارد که زیرمجموعهٔ شرکت شورون است که از آرزوهای دوران لیسانسم بود . کلاً در دوران لیسانسم دوست داشتم وارد یکی از این سه شرکت اکسان، شل یا شورون شوم که کتابها و جزواتشان را میخواندیم. یک بار در سوئد هم برای اکسان و هم برای شل اقدام کرده بودم و هیچکدام جوابم را نداده بودند. اینکه در ونکوور آنقدر به شورون نزدیک بودم خیلی وسوسهام میکرد که باز هم اقدام کنم و ببینم میتوانم آنجا استخدام شوم یا نه اما میدانستم خیلی برای سابقهٔ مهندسی فرآیندم در ایران ارزش قائل نیستند چون باید سابقهٔ مهندسی فرآیند در کانادا میداشتم. ولی هر هفته از سر آرزو، وبسایتشان را چک میکردم. یک روز یک پست شغلی دیدم که خیلی شبیه به کاری بود که در آن شرکت انجام میدادم. دقیقتر که خواندم دیدم دنبال مهندس شیمی میگردند که مدرک مهندسی داشته باشد و بتواند تحلیل داده انجام دهد. تعجب کردم که انگار برای من نوشته شده است.
فرید:انگار دنبال امیر بودند.
امیر: بله. در اپلیکیشنم یک کاور لتر (Cover Letter) نوشتم و تعجب و اعتماد به نفسم را در آن نشان دادم که شما دنبال من میگردید و اگر میخواهید مشکلات ارتباط بین بخشهای مهندسی و ممیزیتان را برطرف کنید و با مهندسی با سابقهٔ خوب میگردید که مدرک ممیزی داشته باشد، من آن شخص هستم و خیلی خوشحال میشوم که با شما صحبت کنم.
چند روز بعد با من تماس گرفتند و با شرکت مصاحبه کردم و اولین بار در زندگیم بود که خیلی راحت آن شغل را به دست آوردم. همان موقع که مصاحبه را دادم و بیرون آمدم، مطمئن شدم که شغل را به دست آوردهام چون رئیس شرکت تا جلوی در با من آمد و گفت خدا رو شکر که شما را سر راه ما قرار داد و گفت که کاملاً مناسب هستم. این نکته را نشان میدهد که یک جایی، نقطههای زندگی به هم وصل میشوند و یک خط را تشکیل میدهند.من کارم را در آن شرکت شروع کردم و تا الان حدود 6 سال است که آنجا مشغول به کار هستم.
فرید: آفرین بر شما مرد موفق. مطمئن هستم که شنوندگان ومخاطبین ما هم از این داستان زیبا لذت میبرند و باز هم ممنونم که این داستان را با ما به اشتراک میگذارید. خب امیر تقریباً 6 سال است که در این شرکت هستید و با توجه به آن نکاتی که گفتید، میشود مسئولیتتان را در این شرکت حدس زد. کمی دقیقتر برایمان توضیح میدهید؟ میدانم که کمی به محیط زیست ربط دارد و مهندسی خالص نیست. کمی بیشتر برای بچههایی که مهندسی شیمی خواندهاند یا دوستانی که به مطالعات محیط زیستی علاقهمند هستند یا بقیهٔ دوستان توضیح میدهید؟ بعد از آن کم کم از شما خداحاظی میکنیم. گفتوگو بیشتر از آنچه قرار گذاشته بودیم، طول کشید و ممنونم که بیشتر ماندید و این بحث را ادامه دادیم.
درباره موقعیت شغلی فعلیتان کمی بیشتر برایمان توضیح دهید
امیر: حتماً. شغل اولم در شرکت Regulatory adviser بود. به شرکت کمک میکردم که قوانین مختلفی را که با آنها سر و کار دارد، بشناسد و برای اجرایشان برنامهریزی کند. دو سال در آن موقعیت بودم. آن شغل ورودی من به شرکت بود که به آن علاقه داشتم و خیلی هم در آن خوب بودم ولی میدانستم که میخواهم عوضش کنم.
موقعیت دیگری در شرکت پیش آمد که به یک تحلیلگر سوختهای پاک نیاز داشتند و کارش تعیین استراتژی سوختهای پاک برای شرکت نفتی بود که واقعاً ترکیبی از تمام کارهایی بود که در شغلهای گذشتهام انجام داده بودم. استراتژی آیندهٔ شرکت حرکت به سمت سوختهای نو و دور شدن از سوختهای فسیلی است. ب
رنامهریزیهای بلندمدت و کوتاهمدتی در این رابطه انجام میدهیم و پروژههایی در دست انجام داریم و شغل من بهطور خاص، این است که مدیران و مهندسان مختلف شرکت را کنار هم بیاورم و کمک کنم که دربارهٔ پروژههای آینده تصمیمگیری شود که به آن Decisional Analysis یا Decisional Support میگویند. چندین سال است مشغول به آن هستم.
فرید: امیر خیلی لذت بردم، بابت این گفتوگو و تقسیم کردن تجربیاتتان با ما ممنونم. چیزهای زیادی یاد گرفتم. یکی از چیزهایی که در ذهنم ماند، قدرت مذاکره است و اینکه دنبال چیزی که میخواهیم برویم تا به آن برسیم. اگر نکتهای هست که فراموش کردم بپرسم یا احساس میکنید اگر بگویید خوب است، بفرمایید.
امیر: من هم خیلی از همصحبتی با شما لذت بردم و فقط یک مورد است که همیشه در ذهن من بوده و دوست دارم به آن اشاره کنم. خیلی از ما دنبال خوششانسی هستیم. اینکه شانس داشته باشیم فلان اتفاق بی افتد یا در فلان شرکت استخدام شویم. اما خوششانسی تلاقی آمادگی و موقعیت است. اما موقعیت میتواند برای همهٔ ما پیش بیاید و اگر آمادگی استفاده از آن را نداشته باشیم، شانس نمیآوریم.
در زندگی من خیلی پیش آمده که آمادهٔ استفاده از یک موقعیت نبودم. بعضی مواقع هم که موقعیت پیش آمد، آماده بودم و از آن استفاه کردم. فکر میکنم باید بتوانیم آمادگیهایمان را بیشتر کنیم مثل مدرک زبان و یا هر چیز دیگری، تا وقتی موقعیت پیش آمد از آن استفاده کنیم.
فرید: یک بار دیگر جملهای را که گفتید، تکرار میکنید که این اپیزود را با آن تمام کنیم؟
امیر: حتماً، خوششانسی تلاقی آمادگی و موقعیت است.
فرید: خیلی ممنونم، شبتان بخیر.
امیر: شب شما هم بخیر.